دنیای کوچکِ کوچک

چقدر دنیا کوچک شده. یک زمانی بود که آدم دوست داشت دنیا کوچک شود که هیچکس را گم نکند و همه باشند همان جایی که هستند. بعد از مدتی تصمیم گرفت از چشمها پنهان شود و ادمهای قدیمی را نبیند اما ناامیدانه متوجه شد که همه ادمهای قدیمی او را می بینند به خوبی اعمالش را رصد میکنند فقط اوست که آنها را نمی بیند، درست مثل کبکی که سر زیر برف میکند تا کسی را نبیند خیال میکرده که دیگران او را نمی بینند بعد بی خیال میشود و میگذارد که هر کس میخواهد ببینندش اصلن به کسی چه ربطی دارد که او چگونه فکر میکند، کجا میرود و چه میخورد و همین وقتها بود که دید همه چه مهربانند. همه ادمهای قدیمی از دور خیلی مهربانتر بودند و همه او را و افکارش را دوست داشتند اما -پیش خودش گفت- لابد می گویند مرده شوی ریختم را ببرد فقط مرا نبینند همه جوره قبولم دارند. باز همین وقتها بود که به فکر افتاد برود و برای خودش دوستان تازه ای در هوای تازه اش پیدا کند و پیدا کرد. دوستانی مهربان، همدل و همراه. اما کمی که گذشت دید چیزهایی هست که نمیتواند به آنها بگوید . برای هر کدام باید توضیحی می داد. برای هر کس باید نقابی میزد و نقابها خسته اش کرده بودند. صفحات اینترنتی پر شده بود از آدمهایی که می شناخت و آنها هم او را می شناختند و درست همین جا بود که ایستاد و دور و برش را نگاه کرد و دید ای وای دنیا چقدر کوچک شده، به هر طرف می رود سرش به یکی می خورد و با یکی چشم در چشم میشود. راهی برای فرار نبود. شاید وقت ان است که ضرب المثل سر به کوه و بیابان گذاشتن منسوخ شود و چیز دیگری جایگزینش شود. مثلا به فضا پرت شدن، خارج شدن از جاذبۀ زمین که این یکی اخری واقعا ترسناک است. یعنی ادم میتواند آنجاها برای خودش دوستانی پیدا کند؟
ادم به اینجا که رسید، ایستاد، نفسی کشید و زیر لب به خودش بد و بیراهی گفت که اینقدر غر نزند. مگر کوچکی دنیا بد است. این همه دوست و اشنا و یکی از یکی بهتر. اگر انها نباشند، عصرهای جمعه یا بیشتر روزهایش را که مثل عصر جمعه است چکار باید بکند؟ از تصور این فکر ترسش گرفت. ترس اینکه تنها شود و دنیا مثل ان وقتها شود که هنوز کوچک نبود و در کوه و بیابان هم که نبودی باز انگار در کوه و بیابان بودی. ادم نشست و فقط به نوای ماهور شجریان گوش داد. » شاید که باز بینیم دیدار آشنا را.» احساس کرد چقدر این شعر از او دور است اما همچنان به آن گوش داد و گوش داد و گوش داد تا شاید از معنا تهی شود اما لعنتی یادهای قدیم مگر تهی میشوند؟

6 پاسخ به ‘دنیای کوچکِ کوچک

Add yours

    1. خاموش نمیشن لعنتی ها هر کاری میکنم. کافیه یه لحظه قطع باشن که به هزار در و دیوار بزنی که ببینی علت قطعی از کجاست؟ 🙂

  1. هیچ‌وقت روابط و ضوابط سر سازگاری نداشته‌اند. هرچه روابط آدم بیشتر شده ـــ قیاس به نفس می‌کنم البته و ناگزیر ـــ ضوابطش کمتر شده. هرچه رابطه داشتن با دیگری خوب است، همان‌قدر و در جای دیگر ضابطه‌مندی نیاز است. این دنیای کوچک دارد تمام ضوابطِ خوب را هم از ما می‌گیرد: وسواس فکری و هنری و کتاب‌خوانی و جدیت و علم و ادب و مثل این‌ها و از همه مهم‌تر خلوت! عواطفمان هم با این روابطِ بی‌حدومرز در حالِ مسخ شدن است!… دیده شدن هرگونه عزت نفسی را تهدید می‌کند و وقاحت چندان بالا رفته که همدیگر را مؤاخذه می‌کنیم که چرا فلان مطلب مرا نخواندی یا پای فلان عکسم چیزی ننوشتی و اعوذ بالله من اللایک که دیوانه کرده ما را!…

    انگار من هم جز غر زدن کاری بلد نیستم… زنده باد!

    1. رسما همه دیوانه و متوهم شده ایم خبر نداریم این ابزاری را که برای تبلیغاتمان استفاده می کنیم، خودمان را بازیچه تبلیغات قرار داده.

بیان دیدگاه

بالا ↑