وقتی نفرینی مثل داعش از دل بیابانهای تفتیدۀ این جغرافیای ملعون ما سربرمیآورد، دوست داریم همه را نفرین کنیم. امپریالیسم غرب و شرق و هر چیزی و هر کسی که دستمان به آن نرسد اما همیشه فراموش میکنیم که نفرت از دل همین زمین جوشیده، همین زمینی که بر آن سر میگذاریم و بیشتر وقتها دست به کمر می زنیم و میگوییم «ما نیستیم، آنها هستند.» فراموش میکنیم در گوشۀ کوچکی از همین خاورمیانهای که ما هستیم، هنوز که هنوز است دختری به جرم دوستی با چاقوی پدرش کشته میشود، آنطرفتر در افغانستان زن و مردی بخاطر عشق فراریاند و چه گوش و دماغها که همچنان بریده نمیشود. ما نگاه میکنیم و میگوییم ما این نیستیم. شاید به قول نامجو اگر مدرنتیهمان را اخلاق سگ نمیآورد، رابطۀ بهتری با آن برقرار میکردیم. شاید اگه همه چیزمان اینقدر سگی نبود، روزگار سگی کمتری داشتیم. شاید اگر باران میبارید و بیابانهایمان اینقدر مدام خار نمیشد در چشم مردمی که هیچ ندارند تا تنها راهحل را در خون بجویند برای تصاحب زمین بیشتر به اسم دین و اصلا خود دین مگر برای همین نبود از اول؟… شاید اگر چشم باز کنیم چیزی شبیه شبح داعش را در خانۀ همسایۀ بغلدستیمان ببینیم. این نفرین، ما هستیم. خود خود ما که چشم بسته ایم تا نبینیم تا بگوییم آنها هستند و نه ما. ما با تمام این وضعیت اسفناک فرهنگی- تاریخی- جغرافیایی و سیاسیمان درین خاورمیانۀ بزرگ شریکیم و اگر نمیخواهیم شراکتمان را بپذیریم، لااقل میتوانیم نگاه کنیم به جوشش این نفرت از دل همین زمین،در همین زمان. نفرتی که زبانه اش میرود تا جهانی را بسوزاند و ما همچنان چشم بسته ایم و لعن و نفرین میکنیم شرق و غرب را.
سلام. بعد سال ها آمدم اینجا و دیدم شما همچنان پابرجا و مصمم می نویسید؛ و چه حس خوبی. ما اما از بلاگفا و متعلقاتش خیلی وقت است دور شده ایم، آنقدر دور که شاید» روشنتر از خاموشی» و مرا _که صاحب آن خانه بودم_به خاطر نیاورید. اگر دوست داشتید در اینستاگرام هستم: laal.52
ارادتمند: لعل بذری
به به سلام. چرا خوب یادم هست. در اینستاگرام میخوانمتان.