نامه‌ها

شین عزیز. امروز باران آمد و من یاد تو افتادم. باران کوتاه بود مثل عبور تو که دمی هستی و باز نیستی.تا حالا زیر باران با تو نبوده ام. باران را دوست داری؟ قدم زدن زیرش را. ترانه خواندن را، سکوت را، آخه لعنتی چرا من نمیشناسمت و باز دلم هوایت را میکند؟ فکر کنم دوست داری زیر باران قدم زدن را اگر تند نباشد. فکر نکنم زیر بارون ساکت باشی ، باید از اونایی باشی که یه بند حرف میزنن و شیطونی میکنن. به نظرم تو همون شادی گمشده زندگی منی.
هِ تنهای تو
——————————————-
پ ن: خواندن نامه‌های دیگران کار درستی نیست، اما وقتی به خانۀ جدیدی اثاث کشی کرده باشی و در طبقۀ بالای کمد دیواری، آن آخر آخر یک دفترچه مچاله پیدا کنی که نمیدانی از کی آنجا مانده، رطوبت خورده، زرد شده، حروف محو شده اند اما لای همان دفترچۀ مچاله چند نامه پیدا کنی که با دقت دور تا دورش نوارچسب خورده، دیگر مال خودت است. و باز کردن نوارچسب دور کاغذها، هیجان رسیدن به گنج را دارد. بخش هایی از این نامه ها را تکه تکه اینجا میگذارم. نمی دانم مخاطبش زن است یا مرد همینطور که جنسیت نویسنده را هم نمیدانم، تنها چیزی که درین نامه ها پیدا ست، رنج و دلگرمی عاشقی دلباخته است.

بالا ↑