ما آدمها در تاریخ طولانی زندگی مان از دوران باستان تا حالا عادت هایی پیدا کرده ایم. یکی از آن ها سرک کشیدن از پنجره ای است که باز شده. هر وقت پنجره ای باز میشود حتما کسی هست که برود و نگاهی به آن طرفش بیندازد. شاعران در وصف پنجره شعرها سروده اند و نقاشان از آن دستمایه ای به ورود به طبیعت ساخته اند، گاهی حتی استعاره ای شده از آزادی. اما پنجره ها در طول زمان تغییر کرده اند بدون اینکه کسی به تغییر کارکردشان توجه کند که لزوما نباید پشت هر پنجره ای چیزی باشد. اما پنجره ها همچنان پنجره اند حتی اگر نام انگلیسی شان را بگوییم تا با اینکار به خود القا کنیم که با چیز تازه ای مواجه شده ایم. اما کار ما با پنجره که سرک کشیدن به پشت آن باشد تغییری نمی کند و همیشه فراموش میکنیم که پشت پنجره ها چیزی نیست ما به هیچی خیره می شویم. نگاه می کنیم و نگاه می کنیم تا چیزی در آن بیابیم و چون چیزی نمی یابیم بیشتر نگاه می کنیم ما به هیچی خیره می شویم.
سلام !
موفق باشيد
چه عکس خوبیه. وقتی روش کلیک کنی تازه میفهمی داستان از چه قراره. تنهایی، دلتنگی.
اون هیچی که بهش خیره میشیم درون خودمونه.
متن قشنگی بود.
پشت این پرده/ میدانستم چیزی هست/ میدیدم تکان میخورد/ میدیدم قلباش موج برمیدارد/ نمیدانستم/ وحشتناکتر از هر چیزی میتواند باشد/ چیزی که/ میبینی/ نیست.
از بسته شدن پنجره های مهتابی که زاری ها شنیده نشود تا پنجره هایی که برای معنا دهی به درز روشن پرده شکل گرفته اند… پنجره شاید بی معنا ترین معنای عالم باشد. تمهیدی برای تجسم حجم خلاء، روزنه ای برای درک مفاهیم نا اقلیدسی… چه می گویم؟ هیچ! آنچه می گویم چیزی بیرون از ذات پنجره نیست که گاه کوتاه می شود، کوتاه می شود تا از آن کوتاهی عشق بتواند به بیابان های بی مجنون نگاه کند.