قاف قهقرا و رواج ادبیات گلخانه‌ای

وقتی می‌گوییم داستان آیینه‌ی تمام نمای جامعه است داریم از نویسنده‌ای حرف می‌زنیم که در  همان جامعه بالیده، با دردها و شادی‌های جمعی زیسته، در همان فضا نفس کشیده و با خنده‌ی همگانی خندیده و در گریه‌ی همگانی اشک ریخته. وقتی می‌گوییم ادبیات هر دوره و به خصوص داستان – که نیم‌رخی از زندگی واقعی است – تاریخ گویایی از زندگی یک نسل است پر بیراه نگفته‌ایم. به دوره‌های تاریخ کلاسیک ادبی هم که نگاه می‌کنیم می‌توانیم به راحتی رشد و قهقرای ادبیات یک دوره را در آن بخوانیم . اما در تاریخ معاصر ادبی، موضوع به این سادگی‌ها نیست. پیچیدگی‌های روابط انسانی، رویدادهای گوناگون اجتماعی، تنوع اندیشه‌ها و افکار گوناگون به اضافه‌ی ورود اندیشه‌ها و افکار دیگری از سرزمین‌هایی که در زمان‌های پیش بسیار دوردست و ناشناخته می‌نمود، فزونی تعداد متفکرین از زن و مرد و از همه مهم‌تر بالا رفتن سطح سواد و تحصیل عمومی در ابتدای دوره‌ی معاصر و پس از آن  دسترسی بیشتر به مخاطب، همه و همه دست به دست هم دادند تا شرایط خلاقیت ادبی را وارد عرصه‌ی پیچیده‌تری از تنوع آثار و افکار بنمایند. وجود سبک‌های گوناگون- چه تقلیدی و چه سبک‌هایی که نویسنده با قدرت ذهنی خود به آن‌ها دست یافته- و از همه مهم‌تر تاثیر پذیرفتن از جهان حاکم بر سیطره‌ی ادبی که غول‌های بزرگ قرن آن را در دست داشتند باعث می‌شود که وقتی می‌خواهیم از ادبیات داستانی یک دوره نقبی به چگونگی زیستن در جامعه‌ی کنونی خود بزنیم، ناچاریم فاکتورهای گوناگونی را از هم تفکیک کنیم.

اما صرف‌نظر از این تحقیق پیچیده اگر بخواهیم نگاهی گذرا و حسی به وضعیت داستان در مقطع فعلی داشته باشیم می‌توان  چند نکته‌ی تاثیرگذار را یافت. این روزها تقریبا به هر سایت ادبی که وارد می‌شوی صحبت بر سر قهقهرایی ادبیات داستانی است و به خصوص وضعیت اسفناک رمان. بعضی، موضوعات چالش‌برانگیزی را چون باندهای ادبی یا شبکه‌ها پیش کشیده‌اند که تاثیری تحمیلی‌ بر وضع ادبیات کنونی دارد(زمانه/ خاک/ بلاهتی که …). بعضی از تعدد و بی‌سروسامانی جوایر ادبی می‌نالند و از عدم تسلط داوران بر داستان و قرار گرفتن آن‌ها در دایره‌ی باند و باندبازی.گروهی دلایل دیگری را مطرح می‌کنند اما آن‌چه همه بر آن تاکید مشترک دارند وضعیت بد ادبی است که حتی گردانندگان و بازاریابان اصلی ادبیات روشنفکری – یعنی همان کسانی که ادعا می‌شود در باندهای مافیایی فرو رفته‌اند- از آن گله‌مندند. اما خارج از دعواهای معمول هر دوره و زمانی به خاطر شهرت – واقعیت چیست؟

هر نویسنده به اندازه‌ای که زندگی می‌کند توان نوشتن دارد. درست مانند هر انسان که به اندازه‌ی تجربه‌هایش در زندگی می‌تواند زندگی کاملی داشته‌باشد یا برعکس وقتی به سراشیب عمر افتاد و به دفتر خاطرات ذهنش نگاه کند، می‌بیند چندان کاری برای زندگی نکرده‌است جز همان اجبارهای معمول زیستن. حالا وضعیتی را در نطر بگیریم که نویسنده در خانه حبس شده. جالب اینکه رواج داستان‌های خانگی در چند سال اخیر به شکلی تورمی افزایش یافته. ابتدا نویسندگان زن و بعد نویسندگان مرد از تجربه‌های ذهنی خود در خانه نوشتند. فضای ذهنی نویسندگان این‌جور داستان‌ها در چهاردیواری خانه‌ها که اغلب آپارتمانی است می‌گذرد و شخصیت داستانی اگر از خانه خارج می‌شودیا یا کاری در خیابان دارد فقط برای سر و سامان دادن به امور منزل است و در یک گوشه‌ی ذهنش مدام با درگیرهای عاطفی خود سر و کله می‌زند. این پدیده گرچه پدیده‌ای طبیعی است و مثل هر پدیده‌ی طبیعی دیگری بخشی از زندگی معاصر است که در داستان‌نویسی معاصر هم راه یافته‌است اما افزایش بیمارگونه‌ی آن حکایت از  حبس خانگی به خصوص زنان در جامعه‌ی ما دارد. نویسنده‌ی ما به دلایل گوناگون اجتماعی حتی اگر همسری روشنفکر داشته باشد و حتی اگر مسئولیت کاری خارج از خانه داشته‌باشد باز هم آزادی عمل برای تجربه‌های تازه‌ی زندگی را ندارد و اصلا به فکرش خطور نمی‌کند چون تربیت سی ساله‌ی‌اجتماعی او راه را بر بخش طغیانگر ذهنش بسته‌است. زیستن او، عبارت از تجربه‌های تلخ و شیرین و خطر کردن در عرصه‌ی زندگی نیست.این موضوع در مورد نویسنده ی مرد هم صادق است اما در زنان به دلیل محدویت اجتماعی بیشتر ، نمود بیشتری دارد. نویسنده به جغرافیا اهمیت نمی‌دهد و داستان‌ها اغلب بدون مکان هستند و یا اگر خیلی این موضوع دارای اهمیت باشد در محدوده‌ی شهرش می‌گذرد (این روزها داستان‌هایی درباره‌ی اقلیمی به نام تهران رواج گسترده‌ای یافته است).

سخن بر سر اینست که وقتی انسان از زیستن کاملی محروم می‌شود نمی‌تواند در را به روی خلاقیت ذهنی خود ببندد و از خانه‌اش می‌نویسد، از همان زندگی که داشته و سال‌ها با آن بوده. نویسنده‌ی این دوره و زمانه به‌خاطر ممیزی کتاب، حتی دسترسی به منابع گوناگون برای مطالعه هم نداشته‌است تا با زندگی‌های گوناگون آشنا شود. علت آن گرچه ممکن است به چشم نیاید اما در گذر این همه سال، وقتی در نظر بگیریم که مدام کتاب‌هایی به دلیل اعمال سانسور از چرخه‌ی نشر  باز می‌مانند، به معنای این است که بخشی از دانایی برای جامعه‌ی اهل مطالعه مفقود است، حلقه‌ی مفقوده‌‌ی بزرگی که نویسنده‌ی نیازمند به مطالعه حتی از آن خبر هم ندارد. وقتی در جامعه‌ای هر کتابی اجازه‌ی انتشار پیدا نکند، به معنای این‌است که نویسنده‌ی نیازمند به مطالعه برای درک بهتر فضای زندگی، با بخش کوچکی از خودش، جامعه‌اش و رویدادهای واقعی و تاثیرگذار در زندگی آشنا می‌شود. در نطر بگیرید نویسنده‌ای را که بخواهد مثل یوسا به جریان‌های احتماعی در جامعه بپردازد او به دو دلیل واضح نمی‌تواند این کار را انجام دهد؛ اولا خودش هرگز شرایطی را غیر از آن‌چه عرف و اجتماع برایش تعیین کرده، نزیسته‌است (اغلب نویسندگان ما، زنان و مردان فرهیخته‌ی مبادی آدابی هستند که زندگی‌هایی اتو کشیده را پشت سر گذاشته‌اند و می‌گذارند تا مطرود شرایط اجتماعی خانوادگی خود نشنوند) و بنابراین  اصلا به ذهنش زیستنی خارج از فضای گلخانه‌ای خطور نکرده است و دوم اینکه اگر هم بخواهد از طریق مطالعه به دید جامعی از آن چه بر مردمانش رفته‌است برسد، به ندرت می‌تواند به آن‌چه که می‌خواهد دست یابد. چون مطالعات او یا کتاب‌های رد شده از ممیزی است که چیز تازه‌ای طبیعتا خارج از تجربه‌ها و دانسته‌های عمومی‌اش ندارد و اگر نه سراغ کتاب‌های ممنوعه‌ای می‌رود که بخاطر ممنوعه بودن دارای شهرت و نام شده‌اند که باز به نتیجه‌ی  تاثیر ممیزی در انتخاب  می‌‌رسیم،نوعی جبر اگر نگوییم مطلق اما حداقل می‌توان گفت عمیق و ریشه‌ای. به این معنا که جلوی قدرت دید را نویسنده را می‌گیرد . پس درباره‌ی چه بنویسد؟ آیا واقعا چیزی خارج از فضای گلخانه‌ای آپارتمانش و مرور خاطرات روتین زندگی‌اش باقی می‌ماند؟ چرا نویسندگان ما راه خطر کردن را از دست داده‌‌اند، سوالی است که پاسخ چندان سختی ندارد. ما در این سال‌ها فقط نگاه کرده‌ایم. به نظاره‌ی تلخی از خود نشسته‌ایم و بعد باورمان شده که زندگی همین است و همان را نوشته‌ایم. ما با سر به سوی قهقرای زندگی اجتماعی خود در شرایط تلخ دست و پا ستگی پیش رفته  و بعد همان را باور کرده‌ایم و برای رسیدن به قله‌اش چه تلاش‌ها و رقابت‌ها که نداشته‌ایم. برای همین قتی در حوالی سال 80 – اگر اشتباه نکنم- یک دفعه اثری به نام نیمه‌ی غایب بیرون می‌آید که از فضای شیک آپارتمانی فاصله گرفته یک دفعه انگار نفس حبس شده‌ی همه‌ی ما را بیرون می دهد و آینه‌ای هر چند شکسته را جلوی رویمان می‌گیرد، از فرط دست به دست شدن، ورق ورقش می‌کنیم  و سپاس‌گزار نویسنده‌اش می‌شویم که کمی توانسته از حصار سیمی بگذرد. اما همان پارگی کوچک هم در حصار سیمی تحمل نمی‌شود و باز درها بسته می‌شود و داستان‌ها به پشت دیوار خانه‌ها می روند تا باز نویسنده آینه‌ی غبار گرفته‌اش را روبه‌رویمان بگیرد که این‌ست وضعیت زندگی این دوره، زیستن درحصار خانه‌ها، ترس از زندگی و رفتن به ناکجاآبادها حتی در خیال (داستان‌های تخیلی هم یک دفعه درشان بسته‌شد و داستان‌های کودک هم حتی به بی‌رمق‌ترین شکل ممکن به بازگویی داستان‌هایی عاری از تخیل اکتفا نمودند). این همان آینه است و این ادبیات یادگار زمانه‌ای است که زیستن به معنای خطر کردن در آن و جسارت تجربه‌های تازه، گناهی بزرگ بود و نویسندگان این دوره با سر به سوی قاف قهقرایی که در آن گرفتار بودند می‌دویدند شاید با رسیدن به آن قله‌ی بزرگ از ترس زیستن رهایی یابند . نویسندگانی که کتاب‌هایشان را دوستانشان می‌خوانند چون مردم رغبتی به آن آینه‌ی حقیقت‌گوی ناقص ندارند در عوض سراغ داستان‌هایی می‌روند از نویسندگان خارجی که قدرت زیستن و فضای پردلهره و محکم خیال را برایشان تصویر می‌کند. نویسندگان این دوره بعدها در کتاب‌های تاریخ ادبیات، دست و ذهن بسته‌ترین و مظلوم‌ترین نویسندگان تمام دوره‌ها لقب خواهند گرفت چون قدرت زیستن را در شرایط پر از اما و اگر و باید و نباید اجتماعی،سیاسی، مذهبی و هزاران باید دیگر از دست داده‌اند.

10 پاسخ به ‘قاف قهقرا و رواج ادبیات گلخانه‌ای

Add yours

  1. این نویسندگان می توانند شوروی ِ دوران استالین را به یاد بیاورند ایزاک بابل و سولژنیتسین و … را الگو قرار بدهند. چه کنند که عافیت اندیشی و تنزه طلبی… وگرنه ذهن و دست و زبان را که نمی توان بست

    1. راستش من هم همیشه این سوال را از خودم دارم اما باز فکر میکنم شاید علت در تفاوت انواع استبداد باشد. به هر حال استبداد مذهبی از عرف و سنت های خود مردم تغذیه میکند. مردمی که به ان فرهنگ عشق می ورزند اما این هم نمی تواند دلیل کاملی باشد.

  2. جدا از این‌که ما با واقعیت تحریف شده مواجهیم، خودمون هم چشممون رو به روی تجربه‌های جدید بستیم. نمی‌شه نوع زندگی‌مون خالی از تخیل باشه و ادبیات پر و پیمونی هم داشته باشیم.

  3. سلام
    نویسندگان هم مثل باقی مردم تسلیم وضع موجود شده اند .
    و دم دست ترین بهانه سانسور است در حالی که اگر نویسنده چیز ارزشمندی بنویسد از هزار توی ذهن حتی تنها مخاطبش به جهان خارج راه پیدا خواهد کرد .آن هم در عصر فرا ارتباطات .

  4. از این جمله خیلی خوشم آمد:»چون تربیت سی ساله‌ی‌اجتماعی او راه را بر بخش طغیانگر ذهنش بسته‌است.»

    این نویسندگان میتوانند دست کم با افرادی ارتباط داشته باشند که کمتر در حبس خانگی به سر میبرند و عموما برای امرار معاش هم شده مجبورند با جامعه دست و پنجه نرم کنند. و هزار و یک کار دیگر. چرا این قدر تنبلی میکنند؟
    راستی چرا بهترین داستانهایی که خوانده ایم در مه آلودگی غم و غصه پیش میروند؟

  5. از نظر من نويسندگان هم درست بسان فيلمسازان قدرت تخيل و خيالپردازي خود را از دست داده اند. درواقع جرات متفاوت فكر كردن ندارند. هرچند روح زمانه هم چيزي جز اين نيست. شعر امروز هم به همين بيماري گرفتار شده. چيزي كه هميشه سعي كردم در يادداشتهاي كوچكم از آن دوري كنم.

  6. با سلام و احترام خدمت شما

    سایت فرهنگ خوان ویژه اشتراک گذاری لینک های حوزه ی فرهنگ و اندیشه افتتاح شد.

    دسترسی به این سایت از طریق آدرس های زیر ممکن است

    http://www.farhangkhan.com

    http://www.farhangreader.com

    سپاسگزار خواهیم شد چنانچه با اطلاع رسانی این رویداد فرهنگی، در انجام رسالتی که به دوش می کشیم یاری مان کنید.
    مدیر سایت فرهنگ خوان

برای كوچه اي بي انتها پاسخی بگذارید لغو پاسخ

بالا ↑