بدیهی است که خیال، تداعی آزادترین قدرت اندیشهی انسان است و انسان فقط زمانی آزادترین لحظههای خود را زندگی میکند که بتواند خیال خود را بال و پر دهد و بیهیچ سد و مانعی راه خود را باز کند و پیش برود اما چرا گاه، راه بر خیال بسته میشود؟ چرا ادبیات داستانی خالی ازآثار تخیلی میگردد و نویسنده تبدیل به راوی بیطرفی از آنچه هست میگردد؟ شاید شرایطی که نویسنده در آن زندگی میکند دراین موضوع دخیل باشد و یا دلایلی دیگرکه اینجا جای بحث ما نیست.
چراداستان مینویسیم؟ شاید این سوال ابتدایی در ابتدا کمی بیراه به نظربرسد اما دلیل داستان نوشتن هر داستاننویس هرچه که نباشد حداقل این هست که راهی به فضایی – ناشناخته یا شناخته- بازکند و داستان دریچهای باشد رو به رویاها و تخیلاتش و اگر بیشتر دقیق شویم، میبینیم اولین داستانهایی که خواندهایم و هنوز که هنوز است در کنج ذهنمان خانه کردهاست داستانهایی است که با مایههایی از تخیل و فانتزی نوشته شدهاست. ما، این داستانها را نه تنها درکودکی که در تمام طول عمر خود میخوانیم و از آن لذت میبریم اما وقتی خود شروع به نوشتن میکنیم، یا وقتی کسی گام در عرصهی داستان نویسی میگذارد هرکس به راه خود میرود و ذهنیت خود را از جهانش مینویسد و برای همین است لابد که جهان داستان، قلمرو قدرتمند یگانهای است که انتها ندارد و هیچ داستانی جای دیگری را تنگ نمیکند اما دراین میان داستانهای تخیلی با تمام سادگی و سکوت پرهیاهوی خود، راه خود را میروند و همچنان مخاطبانشان را حتی از بین خود داستاننویسان جذب میکنند. به راستی در تخیل و افسانه چیست که در داستانهای دیگر سراغی از آنها نمییابیم و در این وانفسایی که داستاننویسی ما به شکلی گلخانهای و شیک و خالی از هر چیز دارد راه خود را میرود، داستانهای تخیلی هم در ادبیات داستانی ما جایی برای خود باز نمیکنند، در عوض در گوشه گوشهی دنیا ما شاهد رشد این سبک از نوشتارهستیم و آخرین و موفقترین نمونهاش، هری پاتر بود که همچنان مخاطبان جدی و غیرجدی ادبیات را به خود جلب میکند و اگر کسی در جادهی انصاف بایستد نمیتواند منکر اوج خیال نویسندهی آن شود.
شاید تخیل همان جهانی باشد که ما پیش از حیات خوابش را میدیدهایم، چیزی از رویای بکر ما را در خود دارد. رویایی که بعد از بزرگ شدن و زیستن در قراردهای گوناگون زندگی دست خوردهاست، قراردادهایی که رویاها را مختل یا دچار تحریف کردهاست. تکهای از ذات کودکی را با خود حمل میکند ذاتی که جهان در آن سراسر معما بود و هر چیز به کشفی ناممکن میمانست و جهان در دستهای ما بود، در دستهای کودکی ما که میتوانست هر آنچه را که میخواهد بسازد، خراب کند و باز از نو بسازد و اینطور بود که پریان از دل داستانها و قصهها سر کشیدند، آنها آمدند و تمام تخیل کودکی ما را پرکردند. اما چه کسی میتواند بگوید که در بزرگسالی نیازی به تخیل ندارد و جهان برایش همان است که هست، جهان برایش محدودهی کوچک آپارتمانش است که واقعی است و در آن روز و شب را میگذراند، جهان برایش واقعیتی اجتماعی است که چون آیینهای، در داستان ِ پیش ِ رویش میدرخشد یا جهان سراسر ذهنیت سیال اوست که در گذشتهاش کند و کاو کند و عجیب اینکه در همان ذهنیت سیال هم به دنبال رویاهای از دست رفتهی خودش میگردد، رویاهایی که زمانی بوده و حالا به خیال زنده کردنشان نشسته است. با این وجود ادبیات تخیلی همچنان با بیپیرایهگی محض راه خود میرود. او نیازی به پیچیده کردن خود ندارد که دارد از سادهترین و باشکوهترین نیاز آدمی صحبت میکند، نیازی که میل به آزادی را در خود مستتر دارد و چه بسیار دیده شده کسانی که خوانندگان این داستانها را متهم به سادهبینی و سادهفهمی میکنند، خود درخفا – اگر اهل مطالعهی داستان باشند- این داستانها را میخوانند و چندتایی ازین قصهها را در کتابخانهشان دارند.
اما این جهان غریب وعجیب تخیل همیشه به نظر کارآمد نمیآید مگر وقتی که انسان دردایرهی بستهای قرار گیرد و جهان دوباره چون کودکیاش تبدیل به معمایی لا ینحل یا بزرگ شود. زندانیان طویل المدت اغلب خوانندهی چنین داستانهایی هستند. کسانی که ارتباطشان را با واقعیت چیزی که بوده از دست دادهاند و حالا در فضای بستهی پیش آمده به تنها چیزی که از انسانیت خودشان باقی مانده- تخیل – پناه میبرند. در سایتی میخواندم که کتابهای علمی تخیلی در بین زندانیان گوانتامو بیشترین خواننده را به خود اختصاص دادهاست و آیا وقت آن نرسیدهاست که ما از بین این همه تنوع درفضای داستانی به ذهنیت داستانپرداز خود توجه کنیم تا بتوانیم آنچه را مینویسیم نه تنها تنوع در موضوع داشته باشد که نگاهی به درون و ذات خلاق هر فرد داشته باشد، فردی که میتواند یکی از خود ما باشد.
داستانهای تخیلی در کشور ما چنان نادیده گرفتهشده که انگار نه انگار داستاننویسی پایهاش بر خیال استوا ربوده، چنان در واقعیت محض روزمره غرق شدهایم که نوشتن ازین زندگی گلخانهای شیک ِ بیتخیل و رویا تبدیل به حس برتری شده است و راستی شاید این نباشد، شاید ما خیالمان را گم کردهایم و ذات کودکیمان را یکسره باختهایم؟
رویا, تخیل! می دانی من فکر می کنم حتی زمانی که بچه هم هستیم و خراب می کنیم و دوباره می سازیم, تخیل فقط وسیله است که واقعیت را بسازد. با تو و با پارسی پور که در یکی از نقدهایش نوشته, داستان نویسی خانه داری (تو از اصطلاح آپارتمانی استفاده کرده ای) بخشی از داستان نویسی و داستان نویسان ما را به خودش اختصاص داده موافقم اما با تمام اینها صرف رویاپردازی به نظر من فقط نوعی فرار است. فرار از واقعیت تلخی که تاب تحملش را نداریم….
اصلا هنر راهی به رهایی است به فرار. بازیبا کردن دنیایی که در آن زشتی هست و اگر هنر نبود، اصلا زندگی ممکن بود؟
از اینکه این همه ادای آدم های بزرگ را در می آوریم واقعا بیزارم!
گهگداری آدم دوست دارد هر کاری که به ذهنش می رسد را انجام دهد و اینجاست که وقتی می بینیم نمی توانیم انجامش دهیم در واقع آن کودک درونمان را از بین می بریم.
داستان های تخیلی به دلیل اینکه قدرت مانور زیادی در آن ها وجود دارد می توانند بسیار جذاب باشند…
سلام
به موضوع مهمي اشاره كردي … من هم بسيار به اين موضوع فكر كرده ام
اما ، اين روزها بايد گفت :
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد !
سلام
به موضوع مهمي اشاره كردي .. من هم بسيار به اين موضوع فكر كرده ام
اما ، اين روزها بايد گفت :
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد !
پشت هر کاری که آدم می کنه تخیل نقش داره، چه ریاضیات محض باشه، چه کند و کاو گذشته. چیزی که اینجا به واقع گرایی معروف شده فقط محدودیت ذهنه.
ای وای از آن روزی که خیالمان را گم کنیم…مثل همیشه حق مطلب را ادا کردید…
میدانی چرا در جامعه ما داستانهای تخیلی فراموش شده اند چون روز و شب با واقعیت عریان و خشن در حال دست و پنجه نرم کردنیم. همنوز درگیر سنگسار سکینه ایم که حادثه میدان کاج روی می دهد و هنوز در باور آن شناوریم که شهلا جاهد را به اعدام می سپارند و …. چه می گویی از خیال که …..
سلام
با تخیل و آزادی آن مشکلی ندارم امتیازات ویژه و درخشانی دارد .
اما ما جایی و زمانی زندگی میکنیم که به حد اشباع استفاده از آن رسیده ایم
حالا این سرزمین و مردمانش به رئال نیاز بیشتری دارند . آنها واقعیت ها را از یاد برده اند . گم کرده اند .
ویرجیناولف اشاره ی زیبایی دارد، می گوید:» ادبیات، نسخه ی دومی از زندگی نیست، برای این کثافت همان یک نسخه کافیست.»
کودکیهامان چنان آمیخته با حقیقت تلخ جنگ بیرونی و درونی بود و سرشار از دروغ و ریا که جایی برای خیال باقی نماند….
جالب است در زندگی شخصی مان آن قدر خیال غوطه می خوریم و آن قدر خود را گول می زنیم که از اندازه بیرون است اما ادبیات ِ تخیلی را نمی پسندیم!
حتی خود ِ من!
در سالهای 60 تخیل ممنوع بود مگر در زمینه های دولتی و برای تبلیغات رسمی.خیالپردازی ها مخصوصااز نوع احساسی یا سورئالیستی مجاز نبودند.متاسفانه بچگی ما در این دوران گذشت.
فیلمهای تخیلی را خیلی دوست دارم.به نظرم از بهترین ژانر هااست.
رئال ترین داستانها هم سهمی از تخیل دارند بدون تخیل که نمیشود داستان نوشت.
خیال میتواند ما را از زندگی نجات دهد یا برعکس سرگردانمان کند
دمادم عزیز آدرس خودت رو توی وبم بد تایپ کرده بودی برای همین خوب باز نشد
ممنون که متنم رو به اشتراک گذاشتی
در مورد پستت باید بگم من تخصص زیادی ندارم اما فکر میکنم تخیلیل به زندگی بشر شکل داده شاید اگر نبود انسان مثل موجودات دیگر بود
البته همین تخیل در مواردی باعث انکار واقعیت میشود
موفق باشی
درود .
اين سطور را تو نوشته بودي :
«شعرت چنان سریع وصریح آدم را غافل گیر می کند که انگار سانسی از فیلمی را یک دقیقه دیده باشی وبقیه ی فیلم را از دست داه باشی . تصویری که اول وآخر ندارد نه ابتدایی برای شروع ونه انتهایی برای پایان وفقط غافل گیری محض.
شرط می بندم که این شعر را در شرایط حسی محض نوشته ای با خاطره ای که خیلی زنده وحاضر بوده . تصاویر سیاه وسپیدش در ذهنم حک می شود .شعری با رنگ آمیزی سیاه وسپید » اينها نظرت بود در مورد يك شعر در وبلاگم .
همان روزها كسي برايم پيام فرستاده بود كه « چه تخيل سياهي !! »
حالا :
1- شايد به اين پست وبلاگت ربطي نداشته باشه اين يادآوري ها . اما گاهي فكر مي كنم تخيلات زاييده ي شديد ترين حقايق جاري شده در زندگي هستند !
2- اين روزها نزديك سالروز همان « شرایط حسی محض » است و …
بدرود .
سلام
بنظرم نویسندهها بیشتر از فراموش شدن میترسند تا از دیده نشدن. نوشتن برای نویسنده اول برای رضای خودش است و بعد برای دیگران. اگر مخصوصا در ایران همیشه نویسندههای واقعی همین طورند. افرادی را دیده و میشناسم که تخیلی هم مینویسند ولی هرگز دیده نشدهاند. اما این افراد چنان علاقهایی به نویشتهها خودشان دارند که به اندازه پاره تنشان.
تشکر..
سلام گرامي آموختيم به نكته ي مهمي اشاره كرده ايد بايد درباره اش انديشيد . با احترام دعوتيد به خوانش يك شعر در وبگاه خرس
سلام
با «هنر بلوتوثی» به روزم و منتظر حضورت