سپید و سیاه

برتراندراسل می گوید: هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چرا که ممکن است عقایدم اشتباه باشند.

در اندیشهی ایرانی جهان به دو بخش نیک و بد یا همان اهورا و اهریمن تقسیم شده است. جهان در جنگی مدام بین نیک و بد پیش میرود و گاه یکی بر دیگری برتری مییابد. این اندیشه، نوعی مطلقگرایی و سیاه و سفید کردن دنیا را به دنبال دارد. همانطور که دردیگر دینهای موجود درخاورمیانه همین اندیشه به اشکال گوناگونی نشو ونما دارد. پان ایرانیستها که محور توجهشان، ستودن ایران باستان و اندیشههای آن دوره است در ذهنشان  هرگز دیدگاه  سیاه و سفید کردن جهان در اندیشهی زرتشت نمود نمییابد. همانطور که معتقدین به اسلام یا ادیان دیگر، اعتقادات خود را ازین منظر به پرسش و پاسخ نمیکشند. موضوع اما فقط این نیست بلکه موضوع این است که معمولا اندیشهی ایرانی را میخواهند در تقابل با اندیشهی اسلامی بگذارند (که اگر چنین بود، از منظر فکری، اسلام در ایران راه نمی یافت) و حداقل از این یک نظر اشتباه میکنند. چون درنگاه مطلقنگر زرتشت به جهان اگر تفاوتی هم با اسلام باشد در این است که سیاه و سفید کردن یا همان حق و باطل کردن جهان در اندیشهی زرتشت بسیار پررنگتر از اندیشهی اسلامی است. اسلام البته فقط در ایران و شاید چند کشور همسایهی ما دارای چنین تقسیم بندیایی از جهان شده است، چون هر دین به محض وارد شدن به سرزمینی، با آمیختن به فرهنگ مردم آن سرزمین شکل خاص خود را که مناسب همان سرزمین باشد مییابد.

سیمون دوبوار در خاطرات سفرش به برزیل مینویسد که» کلیساهای آنجا تهرنگی از بتپرستی را با خود داشت. من مسیح آنها را نمیشناختم و شمایلها و گردنبندها و عروسکهای قدیسینی که فراوان در هر گوشه و کنار شهر به فروش میرفت برایم جلوهای تازه از مسیحیت بود و گویی با دین دیگری مواجه بودم. گاه از خودم سوال میکردم اینها مسیحی هستند و فرانسویان هم مسیحی هستند؟این همه تفاوت در مذهبی مشترک از مجا میآید؟ جز اینکه بگوییم از فرهنگی که این دین را بر دوش خود حمل میکند؟»*

قصدم دامن زدن به جدال قدیمی نیست. بلکه نگاهم به فرهنگ است. فرهنگی که ما ایرانیها سالیان سال است با خود به پیش راندهایم و تا حال چه بخواهیم و چه نخواهیم بر شانههای ما بودهاست اما هیچگاه برنگشتهایم تا نگاهی به خود بیندازیم که راستی چرا همواره و برای کوچکترین رفتارهای روزانهمان به تقسیمبندی نیک و بد از مردم، کارها، اندیشهها و رفت و آمدها و… غیره دست میزنیم . در ذهن خود محاسبه میکنیم و بعد همان که به نظرمان نیک است را بیچون و چرا انجام میدهیم و برای آنکه به نظرمان بد آمده است ذرهای تامل نمیکنیم که به این نتیجه برسیم نه نیک سراپا بی نقص است و نه آن چه بد میپنداریم سراپا دور ریختنی . این اندیشه درنگاه به شعر و داستان، سینما، موسیقی و همچنین شخصیت هنرمندان و بعد اهالی سیاست و فوتبال کشیدهشده و هرگز حاضر نیستیم که دایرهی نیک و بدمان را کمی فراختر کنیم تا شعاعهایی از این دو دایره حداقل در هم تداخل داشتهباشند. نگاه سیاه و سفیدی ما به جهان و انسانها باعث شده که اگر کسی را بد بدانیم دیگر تمام پیرامون اوهم بد میشود و اگرخوب، تمام گناهانش یک شبه بخشیده میشود- کاری که این روزها در مورد شخصیتهای سیاسی و هنری خیلی رایج شده – و اگرهم کسی مخالفت کند اصلا حاضر به گوش سپردن به حرفها و دلایلش نیستیم شاید به همان اندازه که او نیز حاضر به شنیدن نیست چون دایرهی نیک و بد او تفاوت دارد.

برعکس در اندیشهی یونانی که فرهنگ غرب بر اساس آن ساخته شده، جهان چنان متنوع است که مرز نیک و بد کاملا درهم رونده و نامشخص است. خدایان متعدد یونان باستان به اندازهی هم صفات نیک دارند و صفات بد و اگر فقط خالق بدی باشند یا خالق خوبی، بازهم در آن تنوع فراوان چندان به حساب نمیآیند که بر اندیشهی غربی این زمانه تاثیری از خوب و بد به جا گذارند.

بهانهام بر این نوشتار که برخلاف دیگر نوشتههای این وبلاگ چندان ارتباط مستقیمی با ادبیات ندارد، گفتگویی در فیس بوک بود که اشاره به همین دوگانگی در اندیشهی زرتشت داشتم و دوستانی آمدند با ایمیل که نیک و بد زرتشت را به حق و باطل اسلام ترجیح میدهند در حالی که من هیچ مقایسهای نکردهبودم، در ذهنشان خودبه خود اینطور تداعی شدهبود که من اگر طرفدار این نباشم، حتما طرفدار آن هستم و از دایرهی خوبهای آنها خارج میشوم. مهم نیست که کسی در دایرهی خوبهای دیگری باشد یا نباشد، مهم ایناست که دایرهی خوب و بدهای خودش وسیعتر باشد چنان وسیع که رنگ خالص سیاه و سفید از بین برود و جهانش کمی خاکستری با ترکیبی از گوناگونی رنگها شود. حالا هم که با چفیهای درگردن کوروش میروند که دعوای عربی- ایرانی را تمام کنند،  بازهم فراموش شده که ذات این اندیشه، خودبهخود جنجالبرانگیز و اهل جنگ است . تفاوت ندارد که یکی باشند یا نباشند چون تلقی تقسیم جهان، نادرست است و باعث عقب افتادگی در درک معناهای گستردهی جهان پیرامون میشود ورنه چرا با این اتحاد صوری بازهم مشکل پان ایرانیستها حل نشد؟ اندیشهای که در ذات خود به دوگانگی میانجامد تا ابد در جنگ دوگانگی خود خواهد بود . گاه با طرفداران دیگرانی که به نیک و بدهای دیگری اعتقاد دارند و گاه با کسانی که به نیک و بد و تقسیم جهان اعتقادی ندارند. مهم جدالی مستمر است که به نابودی فرهنگ میانجامد یا حداقل ایستایی آن در طول قرنهای مدید.

44 پاسخ به ‘سپید و سیاه

Add yours

  1. به نظرم این موضوع بیشتر بر میگردد به اینکه یک جامعه چقدر آرامش داشته باشد.
    برای مثال پس از انتخابات سال گذشته به نظر می رسد که دایره دید مردم ایران بسیار تنگ تر شده است و هر چند تا همین لحظه نیز این موضوع را شاهد هستیم اما روز به روز و با برگشت آرامش نسبی به کشور شاهد آن هستیم که مردم دیدشان در حال تغییر است که می تواند نشانه ی آینده ی روشنی باشد…

  2. عالی بود و به قولی جانا سخن از زبان ما می گویی !
    درباره پاراگراف آخرتان نیز باید بگویم که :
    متعصبین همه را به کیش خود پندارند … بسیار از این نوع آدم ها دیده ام که نگاه این شکلی دارند (همانهایی که تو اف بی بهشان برخورد کرده اید)

  3. موضوع تأمل برانگیز است.به نظرم درست تر بود به جای «اندیشه ی ایرانی»فرهنگ یا اعتقادات ایران می نوشتید،همچنین به جای » اندیشه ی زرتشت»اعتقاد یا باور زرتشت.چون اعتقاد با تفکر کاملاً متفاوت است.و از زمان زرتشت و قبل از او فرهنگ ما دینی و اعتقادی بوده است و کم و بیش نه «تفکر علمی «و نه «تفکر فلسفی» در و بر فرهنگ ما چیره نبوده است.در کل با سیاه و سفیدی ای که بررسیده اید موافقم.
    نوشته ی » اعتقاد و تفکر»، از آرامش دوستدار را در بخش مقالات دیگران ِ وبلاگ «صدای تنها» ملاحظه بفرمایید.

    1. خب البته من در اینجا از بار اعتقادی به مساله نگاه نمی کنم ، بلکه دقیقا منظورم همان بار اندیشه ای تفکر است که خود به خود به شکل گیری بافت فرهنگ منجر می شود. البته در طول زمان بسیار طولانی و با حرکتی بسیار کند و بطئی، آن قدر که ناخودآگاه به نظر می رسد.

  4. ما ایرانیان مسلمان ، گاه نه ایرانی رفتار می کنیم و نه اسلامی.امام علی فرمودند: ببینید چه می گوید ، نبینید که می گوید. کاری که معمولا انجام نمیدهیم. اگر فردی از نظر ما خوب بود و چیزی گفت، حرفش حجت است و اگر از دید ما بد بودو چیزی گفت؛ مزخرف.ما مردمان سرزمین نجیب زادگان! افراط و تفریط کار هر روزه مان است. تک بعدی دیدن و نظرات دیگران را به هیچ انگاشتن هم که جزو عاداتمان شده. متاسفانه خانه از پای بست ویران است و با شما و خانم دوبوار کاملا موافقم.فرهنگ را دریابیم.

  5. جهان دينی در شناسايی دينی آفريده می‌شود. در شناسايی علمي، جهان از پيش بوده، يعنی جهان مستقل از شناسايی همواره شناخته خواهد شد. بدين سبب در واقع دين و علم هرگز ارتباطی از بنياد و اساس با يكديگر ندارند، ندارند از اين جهت كه دين در شناسايی خود جهان را هست کرده است، و علم خواهد شناخت آنچه را كه هميشه هست. «آرامش دوستدار،چگونه شناسایی ممکن می گردد؟»
    شناخت ایرانی از جهان همیشه دینی و اعتقادی بوده،نه علمی و فلسفی!هنگامی که شما از نیک و بد و یا اهورایی و اهریمنی و همچنین حق و باطل می گویید،خارج از هر قصدی که داشته باشید به جنبه ی فرهنگی که باورها و اعتقادات بر آن مستولی ست اشاره دارید.

  6. شما در این بحثتان در واقع به همان تفاوتی اشاره کرده‌اید که میان نگرش صفر و یکی با نگرش طیفی وجود دارد. به نظرم شما فقط طرح پرسش کرده‌اید که بسیار بجاست، اما به‌واقع منشأ این گونه نگرش صفر و یکی ما، در کجاست؟ شاید به تصور ما از مطلوب مطلق برمی‌گردد. ما ناقص بودن خود را در درجه‌ی اول نپذیرفته‌ایم و برای همین به دنبال دیگری ِ مطلق‌ایم؛ دیگری‌ای که هرگز یافت نخواهد شد، مگر این‌که ما بر نقص او چشم ببندیم و او را کامل و مطلق تصور کنیم: خدا به‌عنوان مثال چنین دیگری‌ای و شاه و حاکم مسلمین و پیامبر و… به‌عنوان نماینده‌ی ملموس و این‌جهانی خدای مطلق!
    نقص وجودی ما همان نیروی سرشار و پایان‌ناپذیر ماست برای زندگی در یک تشکل اجتماعی با دیگرانی که همگی ناقص‌اند و در کنار هم یک ساختار پویا و دائماً در حال تحول را شکل می‌دهند… چیزی که بارها به اسم کلی تفکر غربی مورد ستایش قرار داده‌ایم. هرچند همین ستایش ما بری از نگرش صفر و یکی ما نیست؛ نگرشی که در ساختار اندیشگی ما تقسیمات غرب و شرق را با اغراقی شبه‌هنری دامن می‌زند!
    این‌جاست که دانش تا به خیزش اولیه‌ی تفکر مبدل شود، راهی بس دراز پیش رو دارد: می‌دانیم که ناقص‌ایم، اما هنوز هم بر رفتار و گفتارمان ثنویت ارزشی حکم‌فرماست!
    ممنون از صرف وقتی که برای چنین بحثایی می‌کنید!
    زنده باد

  7. شما در این بحثتان در واقع به همان تفاوتی اشاره کرده‌اید که میان نگرش صفر و یکی با نگرش طیفی وجود دارد. به نظرم شما فقط طرح پرسش کرده‌اید که بسیار بجاست، اما به‌واقع منشأ این گونه نگرش صفر و یکی ِ ما، در کجاست؟
    شاید به تصور ما از مطلوب مطلق برمی‌گردد. ما در درجه‌ی اول، ناقص بودن خود را نپذیرفته‌ایم و برای همین به دنبال دیگری ِ مطلق‌ایم؛ دیگری‌ای که هرگز یافت می‌نشود، مگر این‌که ما بر نقص او چشم ببندیم و او را کامل و مطلق تصور کنیم: خدا به‌عنوان مثال چنین دیگری‌ای، و شاه و حاکم مسلمین و پیامبر و… به‌عنوان نماینده‌ی ملموس و این‌جهانی خدای مطلق!
    نقص وجودی ما همان نیروی سرشار و پایان‌ناپذیر ماست برای زندگی در یک تشکل اجتماعی با دیگرانی که همگی ناقص‌اند و در کنار هم یک ساختار پویا و دائماً در حال تحول را شکل می‌دهند… تشکلی که بارها به اسم کلی دنیای غرب مورد ستایش قرار داده‌ایم. هرچند همین ستایش ما، از نگرش صفر و یکی ما بری نیست؛ نگرشی که در ساختار اندیشگی ما تقسیمات غرب و شرق را با اغراقی شبه‌هنری دامن می‌زند!
    این‌جاست که دانش تا به خیزش اولیه‌ی تفکر مبدل شود، راهی بس دراز پیش رو دارد: می‌دانیم که ناقص‌ایم، اما هنوز هم بر رفتار و گفتارمان ثنویت ارزشی حکم‌فرماست!…

    ممنون از صرف وقتی که برای چنین بحثایی می‌کنید!
    زنده باد

  8. سلام
    تصور تقابل خیر و شر ، خوب و بد و … به مطلق اندیشی می انجامد
    مطلق اندیشی هم فرقی نمی کند که ظاهر دین داشته باشد یا اسطوره و آیین همانست در لباسی دیگر
    این همانست که مبتلاییم به آن .. راستی این درد را درمان نیست ؟
    ما که با درد زاده شده ایم با درد هم خواهیم رفت ؟؟؟

  9. سلام علیکم.
    فرموده اید:

    «گفتگویی در فیس بوک بود که اشاره به همین تناقض در اندیشهی زرتشت داشتم»

    ببخشید. کدام تناقض در اندیشه ی زرتشت؟ من البته آشنائی ی چندانی ندارم با آموزه های زرتشتی، ولی طبق نوشته ی خود شما، اندیشه ی زرتشت بر اساس نیک و بد است، و اسلام بر اساس حق و باطل است، و فرهنگ یونانی دارای خدایان متعدد است و مرز نیک و بد درهم رونده و نامشخص است.
    خب.
    حالا شما نشان بده «تناقض» را. کدام تناقض در اندیشه ی زرتشتی؟ خب اندیشه ی زرتشتی و اسلام و یونانی، بر فرض صحت بیانات شما، این طور هستند که شما فرموده ای. اما هر کدام از این اندیشه ها، ظاهراً خودش با خودش دارای تناقض نیست.

    یک اشکال دیگر فرمایش شما. شما گفته ای «اندیشهی یونانی که فرهنگ غرب بر اساس آن ساخته شده». در حالی که ظاهراً فرهنگ اروپا و آمریکای شمالی دو مبنای مهم دارد:
    یونان
    و
    مسیحیت

  10. این پست در دنباله هم بحث هایی به دنبال داشته است که چون دوست نظر دهنده در اینجا آدرسی نگذاشته اند من هم بدون ذکر آدرس ایشان ، و با رعایت اصول امانت داری نظراتشان را می اورم:
    Aries
    مطلب لینک شده رو خوندم. از نظر من به یک نکته توجه نمیشه. اینکه ما در عقایدمون دچار اشتباه میشیم و یا در انتخاب نیک و بد اشتباه میکنیم دلیل بر مجهول بودن حقیقت نیست. دروغ عملی بد و زشت محسوب میشه یک ضد ارزشه ولی اگر ما نتونیم دروغ رو از راست تشخیص بدیم دلیل بر نبود حقیقت نمیشه.
    اینکه در زرتشت دنیا بر اساس سپید و سیاه تقسیم شده حقیقته، در زرتشت خرد به انسان داده شده تا بین ارزش و ضد ارزش و یا همون سپید و سیاه رو تمییز بده. اینجا محل مشکلات ماست. نفوذ تفکرات بدوی، خرافات و… که توسط مهاجمین غالب وارد فرهنگ جامعه ایرانی شد و باعث بیراه رفتن این خرد ذکر شده گردید. در این مسائل بنظر من هیچ اختلافی بین فلسفه، فرهنگ و تمدن یونانی (غرب) با ایران نیست. در اونجا هم تضادها وجود داره ولی شاید نحوه تشخیص و حد و مرزها تفاوت داشته باشه. با تغییر مرزبندی و گسترش فضای حقیقت و یا کذب نمیشه نقطه مشترکی بین این امور ایجاد کرد. شاید کمرنگ شدنه سپید و سیاه بطور مثال دروغ مصلحت آمیز مسلمانان باشه! دروغ زشته چه در فرهنگ غرب و چه در فرهنگ ازرتشت و ایران باستان. شاید همین کمرنگ کردن سپید و سیاه بوده که در مطلب لینک شده باعث شده عده ای فکر کنند نویسنده تعلق فکری بیشتری به اسلام داره. از نظر من فقط ضد ارزشهای اسلامیه که با تبصره و ماده واحده ناگهان تبدیل به ارزش میشه.
    نگاه سیاه و سفیدی ما به جهان و انسانها باعث شده که اگر کسی را بد بدانیم دیگر تمام پیرامون اوهم بد میشود و اگرخوب، تمام گناهانش یک شبه بخشیده میشود- کاری که این روزها در مورد شخصیتهای سیاسی و هنری خیلی رایج شده – و اگرهم کسی مخالفت کند اصلا حاضر به گوش سپردن به حرفها و دلایلش نیستیم شاید به همان اندازه که او نیز حاضر به شنیدن نیست چون دایرهی نیک و بد او تفاوت دارد.

    در این نککته با شما موافقم ولی این نوع قضاوت و یا فرهنگ جامعه ارتباطی با فلسه غرب و شرق نداره. همین اتفاقات در جوامع غربی هم بنا بر محیط فکری و فرهنگهای بومی قابل مشاهده است. بنظر من فرهنگ غلطی که در جامعه ما بوجود اومده و برآمد تداخل فرهنگهای مهاجم با فرهنگ ایرانه مثل فرهنگ اعراب یا مغول و … باعث پیش داوریها و قضاوتهای تک بعدی شده. این نمیتونه چندان ربطی به فلسفه زرتشت داشته باشه. حتی فلسفه غرب (یونان) هم بر اساس تعیین معیارهای خوب و بد بنا شده و شاید اختلافش با فرهنگ ایرانی در نحه داوری، تشخیص و بر خورد با واقعیتها باشه.
    پاسخ دمادم:
    تمام مذاهب فکری و دینی همین موضوع اشتباه در نیک و بد را مطرح می کنند که انسان نباید به این اشتباه دچار شود اما موضوع صحبت فعلا این نیست. موضوع صحبت بر سر تقسیم بندی جهان است حالا چه زرتشت چه دین دیگری. چرا اسلام به آن خوبی که در بین ایرانیان رسوخ یافت به هند راه نیافت با آن همه حملات مکرری که به ضعف هند و درنهایت تسلیم شدن آن در مقابل استعمار منجر شد؟ (از غزنویان بگیر تا بعد از نادر)دلیش شاید در همین شباهت اندیشه ی دو مذهب اسلام و زرتشت باشد. من می گویم دلیلی ندارد که با فرافکنی یک دین را برتر بنامیم و دین دیگری را عامل بدبختی . اگر دین زرتشت را مثال زده ام تنها به دلیل ریشه ی دیرینه تر فرهنگی آن است و نه حب و بغضی که شما در آن سراغ گرفته اید. تا نتوانیم فرهنگ خود و ریشه های فکر یمان را بشناسیم و بدون توجه به آن همچنان بر طبل حقیقت و دروغ خود بکوبیم تا جهان جهان است و تا تاریخ هست . دنیا تغیر میکند اما ما هنوز در شناخت نیک و بد و اینکه کدام نیک درست و کدام اشتباه است مانده ایم. این نگاه مطلق گرایانه ی ماست که از فرهنگمان به ما ارث رسیده است.
    Aries:
    دوست عزیز، من اختلاف نظرم با شما در همون امر اشتباهیست که اشاره میکنید. تفکیک دنیا به نیک و بد. بنظر من این امری اشتباه نیست و حقیقت زندگیست. در فلسفه یونانی که مادر فرهنگی و فلسفه غربیست میتوان شباهتهای فراوانی با فلسفه زرتشت پیدا کرد. در همه فلسفه ها این نوع تقسیم بندی دیده میشه. چیزی که باعث تمایز جوامع غربی و شرقی و خصوصن ایرانه نحوه ارتباط مردم و جامعه ایرانی با این مرزبندیهاست. با شما موافقم که باید فرهنگ و ریشه فکریمان را بشناسیم ولی آدرسها اشتباه است. آیین زرتشت و اسلام شباهتی با هم ندارند. مسلمن شباهت مسیحیت و اسلام بیشتر از اسلام و زرتشته ولی جوامع غربی که مسیحی هستند در دنیای مدرن با فرهنگی متفاوت زندگی میکنند بر خلاف ما. بنظر من عقب ماندگی جامعه ایرانی( مورد بحث من) ربطی به تقیسم بندی و مطلق نگری در خصوص این مرزبندیها نداره. مشکل نحوه ارتباط این پارامترهاست. شالوده فلسفه غربی پویاست و تابویی برای شکستن نداره برخلاف فلسفه اسلامی که همه راهها به بن بست میخوره و سراسر محدوده های غیر قابل عبور و تفکره.
    مسلمن دین اسلام بتنهایی عامل بدبختی ما نیست، اما فلسفه و خاستگاه پیدایش این مذهب بعنوان یک فرهنگ مهاجم و غالب بنظر من میتونه یکی از دلایل ضعف فرهنگ جامعه ایرانی باشه. عدم تلاش و تفکر برای رشد و ترقی فرهنگی بدون شک ریشه در اعتقادات و تفکر اسلامی داره. فلسفه ایرانی قبل از اسلام فلسفه مولدی بوده که فلسفه غربی (یونان) از اون بسیار آموخته ولی در شرایطی که در غرب فلسفه و تفکر بسمت آکادمیک پیش رفت ما به سمت مکتب خانه و آموزش قران رفتیم و از علوم انسانی و اجتماعی دور شدیم.
    دوست عزیز نقاط ضعفی که به نوع فرهنگ و تفکر جامعه ما وارده و بحق به برخیش اشاره کردید ریشه اش در اندیشه های مذهبی مانند زرتشت و یا حتی اسلام نیست. بیاد داشته باشید که نیک همیشه نیک است و بد همیشه زشت. هیچ فرهنگ و تفکری بوجود نیامده تاکنون که توانایی تغییر اینگونه ارزشها رو در جامعه ای داشته باشه. اگر مردمی پرورش پیدا کنند که توانایی برقراری عدالت برای تشخیص شخصیت و یا ماهیت فرد یا امری بر اساس ارزشها و ضد ارزشهای فرهنگیشون نداشته باشند ربطی به ارزشهاشون نداره. باید قدرت تشخیص رو در اونها تقویت کرد نه اینکه صورت مسئله رو پاک کرد.
    پینوشت: دوست من شباهتها در فلسفه زرتشت و اسلام بقدری کمه که قابل قیاس با تفاوتهاش نیست. در خصوص رسوخ افکار اسلامی و فرهنگ عرب در ایران و عدم بسط اون در هند بحثی جداست که اصلن ربطی به شباهت اسلام و زرتشت نداره و میشه در موردش بحث کرد.
    دمادم:
    به نظرم بحث چنان گسترده شده که فراموش کرده ایم موضوع اصلی نه بر سر خوب بودن خوب یا بد بودن بد به طور مطلق ،بلکه درباره ی قضاوت بر همین نوع نگاه است.

  11. سلام
    مقاله ی صمیمی و دلپسندی بود. یکبار در مورد نقش آیین زرتشت در شکل گیری تفکر ایرانی ها گفته بودم که دوستان خوششان نیامد گویا!

  12. این آن چیزی نیست که موضوع بحث باشد؟
    خانم موسوی، می دانم این برخورد سرد و عجول شما سهوی بوده،کما اینکه یک بار هم غیر مستقیم مرا نژاد پرست خوانده بودید و آن برای آوردن جمله ای از نیچه! این نوشته ی شما واقعاً برایم جذاب است؛ نوشته بودم این دوئیت از تفکر نمی آید بلکه از اعتقادات و فرهنگ دینی ما سرچشمه گرفته،زیرا در تفکر: منطق و زمان و مکان و از همه مهمتر پرسش وجود دارد پرسشی که انسانی است برای اینکه انسان شناسا و سوژه است و جهان ابژه و موضوع،پرسش انسانی به هیچ فرمانی سر نمی نهد و همیشه از نو می جوید و می کاود؛ اما اعتقاد: وابستگی و تقدس و ناپرسایی و سر نهادگی ست، اعتقاد در مکانیسم خود عبارت از وابستگی درونی و رفتاری ما به پندارهایی‌ست که به عللی بر ما مستولی و مآلاً برای ما حیاتی می‌گردند؛و اگر پرسشی باشد استخبار است از مرجع آن اعتقاد.این حرف من به نوشته ی شما نزدیک است بجز در سرچشمه که شما آن را از اندیشه ی ایرانی دانسته اید و من از فرهنگ دینی و اعتقادی ما.

    1. بسیار عذرخواه و شرمنده ام اگر پاسخم سرد یا بهتر بگوییم ستیزه جویانه به نظرتان آمده است. منظورم همین بود که خودتان اشاره کرده اید ؛ هر دو یک موضوع را از دو منظر نگریسته ایم شما اعتقادی(که البته صحیح است ) و من نام دیدگاه فکری به آن داده ام در اصل نتیجه یکی است و اگر می گویم موضوع بحث نیست دقیقا به همین اشاره می کنم که این دو دیدگاه موضوع جدل نمی تواند باشد .
      و دیگر این که خدایا چرا من باید شما را نژادپرست بخوانم؟ مگر در چه موقعیتی هستم یا کی هستم که بخواهم درباره ی دوستی وبلاگ نویس دست به قضاوت بزنم؟ چیزی که همیشه از آن گریزانم. من در آن مقاله ی شما اشاره ام به نیچه بود بود و اینکه معمولا طرفداران اندیشه های او ، این روی دیگر افکارش را که می توان از آن برداشت ها نژادپرستانه کرد، نادیده می گیرند. احتمالا بیان بدی داشته ام یا بدبینی ام به نوشته های نیچه – که زمانی بسیار آن ها را می خواندم- زیاد است. در حال بازهم عذر خواهم.

  13. سلام. خسته نباشي! بعد از مدت‌ها به سرم زد كمي نت‌گردي كنم و اولين لينكي كه باز شد صفحه‌ي شما بود. چه پربار و چه انديشمند. خسته نباشي و ممنون كه تلاش مي‌كنيد. يا حق

  14. درود
    عالي بود و به دل نشست
    جان ِ كلام را تو خود گفته اي و جمله ي راسل هم بر پيشاني پست ات بي نظير است… در فرايندِ انديشه ورزي و گفت و گو، نخست بايد كه خود را از كمندِ هر چه تعصب و مطلق نگري ست رها كنيم…
    دنيا تركيبي از سياه و سپيد است كه خاكستري مي شود، انسان نيز…

  15. سلام دوست عزیز . چقدر جالب بود بحثتان . تفاوت جهان بینی ها ست که دنیای اطرافمان را می سازد و جدال دو نیروی خیر و شر در اکثر افسانه و اسطوره های ملتها مشاهده می شود .و از انجا که هر دین جدید بر شانه های ادیان پیش از خود می ایستد پس اشتراک مفاهیم و اصول دور از انتظار نیست .ممنون از این پست .

  16. هر پنج شنبه با داستانی به روزیم.
    نقد و نظر شما رونق پاتوق ماست.
    پذیرای داستان هایتان به صورت مهمان یاناشناس نیز هستیم.
    مانند این پست.

    من از فیلتر شکن استفاده نکردم ولی باز شد

  17. سلام علیکم.

    فرموده اند:
    «شالوده فلسفه غربی پویاست و تابویی برای شکستن نداره برخلاف فلسفه اسلامی که همه راهها به بن بست میخوره و سراسر محدوده های غیر قابل عبور و تفکره.
    مسلمن دین اسلام بتنهایی عامل بدبختی ما نیست، اما فلسفه و خاستگاه پیدایش این مذهب بعنوان یک فرهنگ مهاجم و غالب بنظر من میتونه یکی از دلایل ضعف فرهنگ جامعه ایرانی باشه. عدم تلاش و تفکر برای رشد و ترقی فرهنگی بدون شک ریشه در اعتقادات و تفکر اسلامی داره. فلسفه ایرانی قبل از اسلام فلسفه مولدی بوده که فلسفه غربی (یونان) از اون بسیار آموخته ولی در شرایطی که در غرب فلسفه و تفکر بسمت آکادمیک پیش رفت ما به سمت مکتب خانه و آموزش قران رفتیم و از علوم انسانی و اجتماعی دور شدیم.»

    سؤال:
    ــ شالوده ی فلسفه ی غربی، چیست، که پویا است؟
    ــ فلسفه ظاهراً تابو ندارد. چه شرقی چه غربی.
    ــ ببخشید. ببخشید. فرمایشهای این بزرگوار، مثل شعار و مرثیه خوانی می ماند.

  18. بحث جالب و مفیدی را مطرح کرده‌ایدو من هم از شما و هم از کامنت ها ی دوستان میاموزم.
    دوست داشتم در گوگل به اشتراک بگذارم که امکانش را اینجا نیافتم. اگر ممکن است راهنمایی بفرمایید.

  19. سلام محبوبه جان!
    مدتی به خاطر مشغله های زیاد نتوانسته بودم اینجا را سر فرصت بخوانم.امروز چند پست را دقیق خواندم.به زودی برای حرف های بیشتر در مورد تک تک پست ها بر می گردم.علی الحساب دست مریزادی حواله می کنم.
    سزشار باشی از زیبایی!
    بامهر!

  20. همه ادیان و تفکرات تاثیرات متفاوتی روی فرهنگها خواهند داشت. وقتی کشوری سالیان سال فرهنگ داشته باشد و در نتیجه حکومتهای مختلفی رو از سر گذارنده باشد خواه ناخواه دیدگاههای متفاوتی هم پیدا خواهد کرد. ایده آل آن است که ما بهترینهای هر فرهنگ و باوری را انتخاب و به آن عمل کنیم…
    در مورد تقسیم بندی همیشه مطلق گرایی ایجاد میشود و در مورد جوامع انسانی و جایی که پایه انسان به میان می آید نمی توان مطلق گرا بود حتی در خوبی و بدی…

  21. پاسخ آریو به آقای سیدمحمدی:
    خانم موسوی ممنون از انتقال نظرات من در خصوص مطلب سپید و سیاه و همینوطر معذرت خواهی پیشاپیش بابت جوابیه زیر به سوالات آقای سید عباس سید محمدی که کلن خارج از بحث و مطلب شماست..
    آقایی سید دوقبضه سوالاتی در خصوص نظراتم نوشته که باختصار جواب میدم:
    1 – مطالعه کنید. درسته که سوال کردن امرنیکوییست اما همیشه راحترین راه بهترین نیست. کمی بخودتون سختی بدید و مطالعه کنید. فقط میتونم پیشنهاد بدم بغیر از سایتهای مراجع تقلید و حوزه های علمیه جاهای دیگه هم سری بزنید مطمئنن مطالب با ارزشی پیدا میکنید و دیگه احتیاجی نخواهد بود که در خصوص بنیانهای مختلف فلسفه های مختلف سوال کنید.
    2 – فلسفه ذاتن نباید تابویی داشته باشد و همه چیز باید در معرض پرسش و پاسخ قرار بگیره اما در خصوص اسلام و مشخصن فیلسوفان اسلامی تابو وجود داره. شما بعنوان مسلمان اجازه تشکیک در امر توحید و نبوت و … ندارید. اسلامگراها و یا اکثریت مسلمانان ظرفیت بحث و مجادله ندارند. شنیدن نظر مخالف مساوی حکم جهاده. سوالالتتون رو بعنوان نمونه مرور کنید. در آخر هم نوشته منو به مرثیه تشبیه کردید.
    3 – عزیز جان اگر این مرثیه بگوشت ناخوشاینده، گوش نکن. اگر میخوای بحث کنی میتونی دلیل بیار و منطقی نظر بده و نظر منو نقد کن ولی دنبال غلط دیکته گشتن و سوالات انحرافی پرسیدن روش قدیمیه برای مغلطه کردن. اون مرثیه که شما دوست داری بشنوی در حسینیه جماران فریاد مزنند. شعاری که شما دوست داری بشنوی در نماز جمعه ها توسط ملت غیور سر داده میشه. نظرات منو نخون که سردرد میگیری چون من بر خلاف تو معتقد نیستم که فلسفه و سکولاریسم و… غربی فریب و دروغه. من به فرهنگ و فلسفه و ایدئولوزیهای غربی نه بعنوان دشمن و فریب که بعنوان تجربیات و دستاوردهای بشری نگاه میکنم. من فرهنگ اسلامی رو مقابل فرهنگ و تفکر شرق و غرب پرسشگرا میدونم. بهمون نسبت که عمق چاههای جمکران برای قرابت بیشتر به آقا ولیعصر گودتر میشه عمق علوم اجتماعی و انسانی هم در حال بیشتر شدنه. در آینده خواهیم دید کدام عمق باعث سعادت بشری خواهد شد.

  22. سلام علیکم.
    قبلاً مرثیه می خواندند. حالا روضه می خوانند.
    فلسفه تابو ندارد. آن علم که تابو و مرز و خط قرمز دارد، و از ابتدا موظف است چیزهایی را اثبات و چیزهایی را انکار کند، علم «کلام» است. بوعلی فیلسوف بود. فارابی فیلسوف بود. خدا و توحید و نبوت و معاد قابل بحث هستند در هر فلسفه ای. فلسفه ی اسکولاستیک. فلسفه ی اصطلاحاً اسلامی. فلسفه ی شرق. فلسفه ی غرب. فلسفه تابو ندارد.

    ببخشید. به بیانات شما نمی خورد که سواد فلسفی داشته باشی. اگر داری، بفرما:

    شالوده ی فلسفه ی غربی، چیست، که پویا است؟

    ظاهراً تاکتیک شما این است به جای جواب دادن به این سؤال ساده، به این جانب بگوئی سید دوقبضه و بگوئی بنده می روم نماز جمعه و بوئی بنده می روم چاه جمکران و بنده می روم جماران. اتفاقاً من در عمر حدوداً چهل ساله ام نه جماران رفتم و نه جمکران و نماز جمعه هم در عمرم دو بار رفتم یک بار حدود سال 1358 همراه با پدرم رفتم و یک بار هم هفت هشت ده سال قبل رفیقم از مشهد آمده بود و می خواست برود نماز جمعه و من هم همراهش رفتم.

    به نوع نوشتار و بیانات شما نمی آید معلومات فلسفی داشته باشی. نه تنها بنیانهای فلسفه، بلکه به نظرم شما الفبای فلسفه را هم نمی دانی.

    شما ظاهراً هوس کردی اسلام را بکوبی. باکی نیست.

  23. جناب سید:
    خوب شما از دوتایش فیض ببر. مرثیه و روضه باعث صفای دل و جلای روح و نزدیکی به ائمه اطهار میشه، البته فقط برای مسلمین وگرنه برای من مجوس که فایده نداشته واسه من آواز و شادی کافیه.
    در مورد دانش من در خصوص فلسفه شک نکن. شناخت کافی دارم همینطور از راه و روش مانند شما برای سفسطه و مغلطه در بحثها. اینکه مطالب کلی سر هم کنی و چند تا اسم کنار هم بزاری نشان از دانش فلسفی شما نیست. فارابی معلم ابن سینا بود و هر دو متاثر از فلسفه ارسطو، حداقل به سهروردی اشاره میکردی که نمونه مقابل ابن سینا بود و با اعقاید متضاد.
    سید، صغرا کبرا نچین. من با اسلام مخالفم و رودربایستی با شما ندارم که بخوام اسلام رو در لفافه بکوبم یا بیام جایی و زیر مطلبی که ربط به اسلام نداره در مورد اسلام حرف بزنم. تو اگر سواد فلسفی داشتی متوجه میشدی که با کمی اغماض مطلب سپید و سیاه خانم موسوی بیشتر مربوط به فلسفه اشراق و نزدیک به عقاید سهروردیه تا ابن سینا. حداقل تو مثال زدن یه رابطه ای ایجاد میکردی.
    اینکه جای استاد بشینی و از من سوال کنی تا حد و حدود معلومات منو مشخص کنی راه و روش ملایی برادر، این حنا برای من رنگی نداره از بس امثال شما رو دیدم. تاکتیک من کلن اینه که تا به امثال شما برخورد میکنم روراست بهشون میگم که چیزی در چنته ندارن و وارد بحثهای جانبی مرغ و تخم مرغی شماها نمیشم. بنابراین این سوالات استادمآبانه رو فراموش کن، با تحقیر معلومات و سواد من هم نمیتونی منو تحریک کنی که وارد این بازی قدیمی بشم. سید این کتابی که داری از روش میخونی رو من نوشتم.
    به وبلاگت سر زدم، عجیبه که من پیدا نکردم مطلبی که بغیر از آخوندها استفتاء کرده باشی! همه سواد فلسفیت از همین منابعست؟ بعد با این پشتوانه علمیت سطح سواد منو تعیین میکنی؟
    با اینحال اگر منطقی بحثی در مورد نظرم در مورد مطلب سپید و سیاه داری بگو تا جواب بدم وگرنه اگر بخوای بعنوان وکیل اسلام و مسلمین بی ربط بگی و مچ بگیری جواب در خور میگیری.

  24. سلام.
    پیشنهاد می کنم تمام مطالب لینک
    http://day-x.info/index_0_0_0_0_194.html
    را بخوانید:
    قسمتی از متن:
    ……… متأسفانه یکی از مشکلات کار، دو پهلو سخن گفتن و عدم صراحت درباره مواضع و موضوعات مهم است. در این مصاحبه در کنار اظهار مطالب بسیار دقیق و روشن در پاره‌ای موارد، زمانی که سؤالهای اساسی مطرح می‌شود به دلائلی که بر ما مجهول است آقای موسوی طفره می‌رود. نمی‌توان گفت از ترس است چون ایشان در عمل و گفتار با کمال شهامت نشان داده است که انسانی جبون و ترسو نیست. حرفش را در موارد مهم و اساسی زده است و برخلاف آقای محمد خاتمی تاکنون هم عقب‌نشینی نکرده است. شاید این دو گانه‌گوئی بیشتر روانشناختی باشد. به عنوان مثال در پاسخ اولین سؤال در مورد «عبور از قانون اساسی» ببینید چگونه با نگرانی پاسخ می‌گوید: «… دلیل بعدی برای ابتر بودن عبور از قانون اساسی آن است که با این راه‌حل، ما به پرتاب در تاریکی دعوت می‌شویم. اگر ما این ریسمان اتصال را که حاصل زحمات و تلاشهای نسلهای گذشته ماست از دست بدهیم به قطعات ریزریز بی‌خاصیت تبدیل خواهیم شد…» معلوم نیست ایشان آیا فراموش کرده است که این قانون اساسی ………

  25. سلام علیکم.
    من همچنان نظرم این است شما سواد فلسفی نداری.

    نمی توانی جواب بدهی

    «شالوده ی فلسفه ی غربی، چیست، که پویا است»

    و می زنی به صحرای کربلا.
    تا این لحظه، جوابهایت درخور خودت بوده.
    شاید می پنداری کسر شأنت است سؤال ساده و واضح مرا (که دلیل خواستن برای ادعای خودت است) جواب دهی و زیبنده نیست «استاد» که شما هستی در برابر «استاد دروغین» که من هستم به خدشه ی احتمالی در ادعاهای سابفش اقرار کند. عیب ندارد. شما فرض کن فردی جز من، مثلاً خانم محبوبه موسوی، از شما پرسیده

    شالوده ی فلسفه ی غربی، چیست، که پویا است

    و

    شالوده ی فلسفه ی فارابی و بوعلی و میرداماد و ملاصدرا و سیدمحمدحسین طباطبائی و محمدابراهیم دینانی چیست، که پویا نیست

    جواب بده.

  26. پست خوبی نوشته بودید و نظرات ارزشمندی گذاشته بودید اوج پست شما نوشته برتراندراسل بود که حقیقت را گفت در مورد ادیان باید عرض کنم همان طور که گفتی هر دینی ورودی با فرهنگ یک کشور آمیخته و ساخته می شود و در گذر زمان تغییر می کند مثلا مسیحیت در مناطقی از آمریکای لاتین ظاهری شبیه به بت پرستی دارد اما در مورد شباهت اسلام و زرتشت با شما موافق نیستم این دو تفاوت زیادی دارند اسلام از نوع ادیان ابراهیمی و سامی نژاد هست و زرتشت در بستری متفاوت شکل گرفته در زشت نیورها به دو دسته خوب و بد تقسیم می شوند که در حال مبارزه اند این نکته درست است ولی موافق نیستم در زرتشت همه چیز سیاه و سفید هست در اندیشه یونانی هم دروغ بد است دزدی و…هم بد است درواقع تفاوت در زرتشت و فلسفه یونانی مربوط به نگرش به خداست در یونان حتی خدایان هم اشتباه می کردند اما در زرتشت خدا موجودی کامل بود و تفاوت زرتشت با اسلام از آنجا که در اسلام ترس و خشم خداند و وعده و وعید زیاد است در حالی که در زرتشت بیشتر به ارشاد پرداخته شده است
    من معتقد هستم باید به آینده نگاه کرد اما اندیشه زرتشت در گذشته ایرانیان نوعی افتخار است
    من معتقد نیستم دین تنها عامل بدبختی ملت هاست به چند دلیل
    کره شمالی و جنوبی دارای فرهنگ مشترک هستند اما تفاوت زیادی دارند
    در هردو فرهنگ چین و ژاپن امپراتور پرستی و مقام خدایی برای امپبراطور وجود داشت اما عوامل خارجی چین و ژاپن را متفاوت ساخته است
    یونان کشور در اروپای شرقی بود و ارتباطی با غرب نداشت غرب در اوج قرون وسطی شباهت خیلی خیلی کمی به اندیشه یونانی داشت که نمی دانم چرا بعد کل اروپا اندیشه یونان را پذیرفتند
    علت مسلمان نشدن هندو ها این بود که سپاه اسلام فقط برای غنایم به هند می رفت و در این سرزمین که مذاهب پذیرفته شده بود مردم به زبان های مختلف صحبت می کردند پس اسلام به راحتی گسترش نیافت
    به هر حال همان طور که در ابتدا نوشته اید همه چیز سیاه و سفید نیست و نمی توان کاملا مطمئن بود اما نکاتی وجود دارد
    مثلا در قرون اول هجری مناطق اسلامی مثل ایران در مقایسه با غرب خیلی پیشرفته بودند و غرب در توحش عجیبی به سر می برد اما حالا خاورمیانه که صاحب بابل پترا شوش جنی شاپور یمن و.بود اینچنین است غرب در اوج مسحیت فرهنگش دگرگون شد
    در ایران خودمان ر برخی زمان ها پیشرفته بودیم و در برخی زمان ها مثل قاجار متحجر و نمی شود همه چیز را به دین مربوط کرد تفسیر از دین بسیار مهتر از دین ورودی است مثلا تفسیر از مسحیت در زمان وسطی با امروز بسیار متفاوت است تعریف از اسلام در دوره امپراطوری عثمانی و صفوی با امروز متفاوت هست مثلا تا چند دهه پیش علما با افتخار از ناقص بودن عقل زن و ثواب داشتن کشتن غیر مسلمان حرف می زدند اما امروز نه
    با شما موافقم که در امروز شالوده فلسفی غرب پویاست چون در فکر امروز اروپایی چیز مطلقی وجود ندارد و مرز های خوبی و بدی در یکجا به هم می رسند و تفکیک سخت است اما نمی توان اندیسه یونانی یا مسحیت را تنها عامل معرفی کرد
    اجازه هم بده به خاطر زیاد نویسی و پراکنده نویسی از شما پوزش بخواهم
    ممنون از پست شما شاد باشید

    1. جمله ی «یونان کشوری در اروپای شرقی بود و ارتباطی با غرب نداشت غرب در اوج قرون وسطی شباهت خیلی خیلی کمی به اندیشه یونانی داشت که نمی دانم چرا بعد کل اروپا اندیشه یونان را پذیرفتند.»
      دقیقا اشاره ای است که خودتان کرده اید ، تمام تاریخ اروپااز دوره ی قرون وسطا تا تاریخ دوره ی جدید،موبه مو نشان می دهد که چر این اتفاق افتاد و من با فرض اینکه از دیدگاه تاریخی این موضوع قابل بحثی نیست به خاطر استناد صریح تاریخ از توضیح آن صرف نظر کردم اما دقیقا همینجاست که تاریخ غرب شالوده اش بر بنیاد تفکر یونانی و روم باستان شکل گرفت.

  27. سلام
    جمله ی آغازین را دوست داشتم. احساس می کنم وقتی مخملباف توبه ی نصوح، تبدیل به مخملباف سکس و فلسفه می شود. پس یاد گرفته ایم که سیاه و سپید نباشیم. نیک و بد را هر دو خاکستری ببینیم که به هم تبدیل می شوند.

    محبوبه جان دعوتی با فیلیپ راث خوانی تا بعد.

  28. سلام محبوبه جون
    نوشتارت بسیار گویا و متین بود و تا اینجا ظاهرا اکثرا با تو موافقند و این جای خرسندی است اگر در عمل هم همگی به این گفتار پابند باشیم.
    حتی در مقوله نویسندگی هم سیاه یا سفید کردن شخصیتها داستان را غیرواقعی تر جلوه میدهد.خیر و شر هم اغلب در کنار همحرکت میکنند و اگر بناست قضاوتی صورت بگیر از مقایسه میانگین نیکی ها وبدیها باید انجام شود.
    اما در کل گاهی اسثناءهایی هم پیدا میشود مثلا من هرچه تلاش میکنم یک نکته مثبت در احمدی نژاد پیدا کنم فایده ندارد جز اعتمادبه نفس بالایش!:)

  29. با تشکر از محمد رضای عزیز بابت پاسخ به سید. با شما موافقم البته در بخش شرق مگر اینکه شرق رو بنا بر زمام و مکان تقسیم کنیم.
    اما:
    سید، دست از سر من بردار. نظرت برای من چه اهمتی داره؟ مگه نظرت رو پرسیدم؟ جوابهایم در خور سوال و سوال کننده است. من با امثال شماها بحث نمیکنم. نه اینکه خودم رو استاد بدونم، نه، چون شماها رو بیسواد میدونم. امثال شما در سفسطه و مغلطه استادید. بحث با شما جز اتلاف وقت نیست. یکبار بهت گفتم. کسی دیگر بغیر از امثال تو اینگونه سوال نمیکنه که خودم رو راضی به پاسخ کنم. چون انسان سالم و آگاه و کسی که دنبال یاد گرفتنه از این جور سوالات نمیکنه. چرا سعی داری فلسفه غرب رو مقابل فلسفه بوعلی و یه قطار اسم که نام بردی بزاری؟ خیال میکنی با قطار کردن اسامی فکر میکنم سوادت زیاده؟ میخوای مشترکات فلسفه غرب و اسلامی رو نشونم بدی؟ تو در الفبای فلسفه هم ناشی هستی. اگر میخواستی بحث راه بندازی راهش این نبود. من برای این با تو بحث نمیکنم که تو میخوای از اسلامت دفاع کنی. تو نمیخوای نظر منو نقد کنی چون من مخالف اسلامم میخوای منو محکوم کنی. بحث با تو و امثال تو وقت تلف کردنه. نوع سوال کردنت باعث شد شک کنم و برم دنبال نوشته هات، نظراتت و عقایدت رو خوندم، حالا که من میدونم تو چی فکر میکنی چرا نمیری سر اصل مطلب جواب اصل مطلبت رو بدم. جوابت رو میتونی تو نظری که برای مطلب سپید و سیاه نوشتم پیدا کنی. میای آسمون ریسمون میچینی که چی بشه؟ ناراحتی که گفتم در فلسفه غرب نمیشه جلوی پرسش از چیزی رو گرفت ولی در اسلام همه راهها به بن بست میرسه. اینقدر فهمش سخت بود که بدونی نظر من در مورد اساس فلسفه غرب چی بود؟ یا دنبال چیزه دیگه هستی؟ دستور دادی که: جواب بده!!! من بهت میگم سکوت کن. اگر رفتی سره اصل مشکلت و اونی که تو دلت هست بدون این مقدمه چینی گفتی جوابت رو میدم وگرنه ساکت.

  30. خانم موسوی،
    ممنون از لطف شما. من باید پوزش بخوام برای خارج شدن از بحث. در حقیقت اگر به بیراه نمیرفت میشد در مورد این موضوع تبادل نظر مفیدی انجام بشه.
    شاید در اصل موضوع با هم توافق داشته باشیم وکمی در مورد زرتشت و شباهتش با اسلام اختلاف.
    پیروز باشید.

  31. ای وای من اینجا نوشتم و هیچ شد!خوب از نو:چه خوب حق مطلب را ادا کردید دوست من!یادم می آد سالها پیش وقتی کتاب از حال خوب به حال بد را میخواندم یاد گرفتم برچسب هیچ یا همه نزم.اما اعتراف میکنم که ذهن ناخودآگاهم یاد نگرفته که بین خوب و بد مرز مطلقی نکشد.تلنگر بجایی بودبرای من.و دیگر اینکه چقدر دلم برای خواندن این صفحه تنگ شده بود.مرسی.

برای مریم اسحاقی پاسخی بگذارید لغو پاسخ

بالا ↑