ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن : سپاس از تهمینه و مهرداد که عکس طاهره را در اختیارم قرار دارند.
لینک های مرتبط با این نوشته را اینجا و نیز این مطلب بخوانید.
با این همه اما ،هنوز نمی توانم به سکوت لیلاهامان پی برم. سکوتی چنان عمیق که اگر نباشد آن همه بی تابی های مجنون وار،انگار اصلا لیلایی نبوده ،مجنونی نبوده ،عشقی نبوده. اما بوده و عشقی سرشار هم بوده . اما لیلاها همچنان ساکتند.
این سرگذشت عشق های ماست.
چقدر رمانتیک.
معمولا نویسندگان همان طور که در توصیف عشق قوی تر عمل می کنند در احساساتشان نیز عمیق ترند.
خوب شد که به هم دیگه نرسیدن …تا » غلامحسین » دلش بگیره و بشینه پشت میزش و بنویسه از این که دلش گرفته !
بعضی وقتا فکر می کنم عشق نیست که مهمه …اون دلگیری های ابدیش مهمه !
مرسی
شاید سکوت آغاز ِ فصلی نو باشد
من را بگو فکر می کردم ساعدی عیاش بود! در چند زندگی نامه ای که از وی خواندم نشانی از طاهره نبود…
یعنی سکوت لیلاهاست…؟
سلام علیکم.
شعر کارت عروسی ی خانمم و بنده این بود:
گویند که هر چیز به هنگام بُوَد خوش
ای عشق تو چه چیزی که خوشی در همه هنگام
انتخاب من بود. در روزنامه ی همشهری دیدم این شعر را. شاعرش را یادم نیست نامش چه بود.
همیشه خوب و خوش باشید در کنار همسرتان. چه شعر زیبایی!
چقدر قیافه ی طاهره شبیه یکی از فامیلاست…
قشنگی عشق به عدم و وصال و سکوت لیلاهاست.این عشق آدم سازه
اوخخخخخخخخخخ…هم لذت بردم هم درد کشیدم از اعماق قلبم!ممنون زیبا بود
سلام
با وصفی که کرده اید ساعدی هم زهر عشق و هجر را چشیده … اما اگر هجر و سکوتی در کار نباشد عشق هم می میرد حال سکوت چه سکوت لیلا باشد چه سکوت مجنون
مردی چنین شیدا، لیلایی چنان غریب را میطلبید….
ممنون محبوبه جان.
عشق را باید در چنین افرادی جستجو کرد.
البته کم نیستند هنرمندان و نویسندگانی که اینگونه دل در گرو یار می نهند و عشاقانه به زندگی خویش می پردازند…
محبوبه خانم جانِ عزیز
زیبا نوشته ای، چون روحِ زیبای خودت زیبا نوشته ای و شاید نادانسته نخواسته ای تکه هایی را ببینی. ولی ایکاش اشاره ای هم به این تکه از نامه ها کرده بودی: «آری طاهره ی قشنگ من دیگر درس نخواهد خواند و دل مرا نخواهد شکست. وقتی تو به کلاس می روی حس می کنم که تو مثل دخترهای دیگر در کثافت و بدنامی فرومی روی…زیبایی و پاکی تو درس است. تو باید پاک باشی، درس نخوان و این خواهش مرا فراموش نکن.»
تعبیر و تفسیر با خودت.
نه فریبا جان،اتفاقا من هم این تکه را دیدم. روی همین جملات مکث کردم و دوباره خواندم. روشنفکر سیاسی آن زمان را درذهن مجسم کردم و دیدگاهش را در مورد زن و این تناقض کمی مرا به خنده انداخت. اما هیچ کدام از این جملات منافاتی با عشق شیدایی ساعدی ندارد و حرف من هم اینجا درباره ی عشق بود نه دیدگاه های فکری او . درهرصورت ،طاهره درس خواند و عکاسی می کرد. برای چند تایی از دکورهای نمایش او ،این طاهره بود که عکس تهیه میکرد و میفرستاد.
نمی دانم چرا جمله های کامنت قبلی نصفه نیمه
آمده می شود درستش کنی، می توانی بخوانیش؟
اگر نه دوباره بنویسم.
عشق داشتنش یه دردسره، نداشتنش یه دردسر دیگه، اما بودنش بهتر از نبودنشه.
مرسی از معرفی ش.
محبوبه خانم جان دوباره سلام
این که او چه طور نگاه می کرده یک چیز است
و این که طاهره بالاخره درس می خواند چیز
دیگر، که به توان روحی و فکری آن زن برمی گردد.
و من فکر می کنم صرفِ قربان صدقه رفتن نشان دهندة
عشقی آتشین و رشد یافته نیست. گاه ممکن است
نشان از ستایش کسی باشد
که ما مایملک خود می دانیم.
از چنین مردی چنین عشقی نیز انتظار می رفت. مگر میتوان بی عشقی چنین گران سنگ در دل به مردمت عشق بورزی. درود بر تمام عاشقان غریب دنیا. انان که با دلهای بی قرارشان روی در خاک کشیدند.
سلام
در فراق چنین به بار می نشیند عشق. همیشه دریغ های بزرگ، اندیشه های ماندگار و نگاه های زیباتر به بار می آورد.
مهربانم نمی دانم چرا با انتشار عکس مشکل دارم. شاید طاهره باید مستور می مانند چهر ه ی آرامش.
مریم جان، مستوری بخشی از خود ماست. فرهنگ ما و ما دوست نداریم وضوح را. ادبیات پر راز و رمزمان، معماری تو در توی قدیمیمان ، نداشتن هنری چون نقاشی و مجسمه که بصری ست ، همه و همه نشان از ستایش مستوری در فر هنگ ماست. احساست را میفهمم.
سلام خانم موسوی
با «کتب ضاله» به روزم
در ضمن لینک وبلاگتان به پیوندها افزوده شد
و عشق در نرسیدن است….
واقعا مردها هم عاشق میشوند؟!!!!!!!!!!!!
دست شما درد نکنه. تا حالا مجنون زن دیدی یا شنیدی؟
این در دفاع از حقوق مردها بود.
کاش میشد بدانیم طاهره که بود که او را چنین شیدای خود کرد. و کاش نامه های او هم بود او که مثل ساعدی عزیز معروف نیست اما قطعا روح سترگی داشته است که روح بزرگ ساعدی را به تپش واداشته.
ای عشق همه بهانه از تست، من خامشم این ترانه از تست
روحش شاد و یادش گرامی و مرسی از شما که در شناساندن بیشتر این نویسنده و زندگی اش اقدام کردید[گل]
اوه عشق عجب چیز غریبی ، اولش که دیدم راجع به عشق است خواستم فرار کنم و بروم ولی گفتم صبر کنم تهش شاید چیزی باشد که دیدم دستنوشته های ساعدی است 🙂
حالا خودش راضی بوده که دستنوشته هایش چاپ شود؟ سوال خوبیه نمی دونم مثلا اگر یه نویسنده بمیرد صرف اینکه بچه هایش بخواهند دستنوشته هایش چاپ شود به لحاظ اخلاقی کافی است؟ یا نه؟
سلام
باز هم مسدودی!
باز هم یک عدد دیگر جلوی آدرس!
اما،نگفتن،کتمان نیست، نگهداشتن گوشههای پنهانی ذهن است برای خودش تا خلوتش چنان بزرگ شود که ازدل آن اثری چون واهمههای بینام و نشان برخیزد .
و چقدر این کلمات را قبول دارم! من هم لیلایی دارم که نامش لیلاست.
و من هم هنوز مانده ام که درک دنیای مجنون چرا برای لیلاها این قدر سخت است؟ ولی زیاد هم نباید پیچیده باشد. لیلا معشوق است و معشوق بر وزن مفعول. این عاشق است که باید بدود و جان بکند تا معشوق یک ابرو بالا بیندازد یا گوشه چشمی نشان دهد.
خدایا! کاری کن که عشق کورمان کند تا رخ نحس معشوق را نبینیم!
البته شوخی بود. چون اگر نبینیم شب و روزمان یکی می شود.
و اینکه:
دعوت شده اید به خوانش و نقد » پایان». آخرین داستانم که بعد از دو ماه توانستم بالاخره خلقش کنم. دوستش دارم. نقد را دریغ نکنید.
البته در وبلاگ شخصی خودم، نیش و نوش.
سلام دوست عزیز .ممنون از همراهی همیشگی شما .سپاس بی کران .همواره از نوشته هایتان بهره میبرم.ممنون از این خبرخوش .حتما کتاب را تهیه میکنم.این روزها تشنه ی این نوع نوشته هایم !
سلام علیکم.
از ارقام افتخارآمیز جمهوری ی اسلامی ی ایران رقم ۹۸.۲ درصد است که ۹۸.۲ درصد شرکت کنندگان در رفراندوم جمهوری ی اسلامی در ۱۰ و ۱۱ فروردین ۱۳۵۸، به جمهوری ی اسلامی رأی مثبت دادند.
خب.
می دانی یک نفر از آن 98.2 درصد چه کسی بوده؟
طبق
http://www.irdc.ir/fa/content/6663/default.aspx
«امیرعباس هویدا در زندان درخواست كرده بود رأی بدهد كه برگه به او داده شد و او هم رأی آری به جمهوری اسلامی داد .»
البته:
هویدا در 10 یا 11 فروردین 1358 به جمهوری ی اسلامی رأی مثبت داد و 7 یا 8 روز بعد در 18 فروردین 1358 اعدام شد.
اینجور مواقع جز آن دو قطره معروف که روی گونه ها سرسره بازی می کنند کاری از دستم بر نمی اید… عاشقی کار سری نیست که سامان خواهد
راستی باز هم به اندیسم یکی اضافه شده
سر شما دردنکنه محبوبه خانوم:)
مجنون هایی که من دیدم همیشه تو کتابای شعرای قدیم وول میخوردند!
تازه هیچ وقت هم به لیلی ها نرسیدند و اگر رسیدند شاعر و نویسنده هیچ وقت از زندگی عاشقانه بعدشون چیزی ننوشته!
متاسفم اما نمیدونم چرا من این قدر به واژه ی فریبای «عشق» مشکوکم!
;-(
سلام.
شنیده ام که ساعدی روزهای آخر عمرش می رفته پرلاشز و به رسم داش آکل با صدای بلند فریاد می زدهاست…
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ *** رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول!
غیر ممکن به نظر میرسه تفسیر دقیق و قطعی این بیت، توسط ما، از منظر حافظ.
به قول مولانا: هر کسی از ظن خود شد یار من! مولانا هم میدونست شاید هیچ کس نتونه معنای دقیق حرفاش رو بیان کنه و اصلا همچین توقعی هم از کسی نداشته…
و البته ساعدی! با توجه به این ابیات نخواسته هرگز رموز عشقش رو فاش کنه! شما اینطور فک نمی کنید؟ به نظر شما، واسه تمامی عشاق عالم،همه ی آدما _ به جز معشوق _ » اهل عقول» محسوب نمیشن؟
خانم موسوی، متنی که شما در مورد عشق نوشته بودید(بدون در نظر گرفتن کتاب معرفی شده) فوق العاده زیبا و دلنشین بود.
موفق و شاد باشید…
سلام به شما و تبریک برای وبلاگ پر و پیمانی که دارید.مطالب زیادی دارید که به موقع سر می زنم . خسته نباشید و دلتان شاد باد.
نامه های عاشقانه. تقریبا تمام انسان های بزرگ و یا دست کم اونایی که من بزرگ میدونوشون حتما یه چیزی با این مضمون ازشون یا منتشر شده یا سالها بعد از مرگشان منتشر شده…
الآن یقین پیدا کردم که قبل از نویسنده، روشنفکر، شاعر و اصلا قبل از
انسان بودن باید عاشق بود…
سلام محبوبه جان. خوبی دختر جان؟ خوب زود به زود قالب وبلاگ عوض می کنی ها؟ خوشحالم که در دوستی همچنان ثابت قدمی.
«وعشق تنها عشق…»
چه خوب نوشتی.آدم حتی اگه نخواد از زندگی عاشقانه کسی چیزی بدونه وسوسه میشه زندگی عاشقانه ساعدی رو زیرورو کنه.مرسی.راستی کلمه عبور رو برداشتم.
دمادم: ممنون نگار خانم که پیشنهادمو پذیرفتی.
سپاس