شکل ماهی


_ : می‌گم همه‌شون با هم کشته شدن ؟

_ : نه اون‌جوری که یهویی باشه ، مثلا یکیشون یک ساعت یکی دیگه شون نیم ساعت بعد ، یکی دوساعت بعد ،یکی امروز یکی فردا … مکثی کرد وادامه داد این‌جوری .

وقتی که گفت این‌جوری سرش را خم‌کرد و از گوشه‌ی چشم به انبوه موهای خرمایی دخترک نگاه کرد و لبخندی کجکی روی لبش نصفه نیمه ماند .

_ : اما مال من این‌جوری نبود ! فقط یکی بود اونم اون زیر میرا گم شد … شما ناراحتین؟

حالا نگاه مرد دوخته‌شده‌بود به نقطه‌ی تاریکی در بین شاخ وبرگ انبوه درخت‌های پارک .بی‌آن که چشم بردارد پرسید : مادرت نگران نشه،کجاس ؟

دختر بچه تا آن‌جا که توانست زبانش را از دهان بیرون آورد و لیس بزرگی از پایین تا بالای لیسک کشید بعد همان‌طور که لب‌هایش را به هم فشار می‌داد لیسکش را به سمتی گرفت که چند سرسره و تاب آن‌جا بود .

_ : داره خواهر کوچکمه سرگرم می‌کنه

_ : تو نمی‌خوای بازی کنی ؟

_ : نچ ! من که بچه نیستم .راستی شما که این‌قدر برا ماهیا ناراحتین خب دوباره ماهی بخرین .

مرد روزنامه را لوله کرد و در جیب کتش چپاند ،صدایش در ته حنجره لرزید

ـ : نه …برا اونا نیس که

ووقتی بلند شد که برود دست در جیب و سر در گریبان به دختر گفت :خداحافظ

اما نگفت که در مرگ هنرپیشه‌ی محبوبش قرار از دست داده ، هنر پیشه‌ای که آن سوی آب‌ها  هرگز وجود کسی چون او را در خواب هم ندیده بود .

موهای دخترک در باد می‌رقصید وقتی با دست لیسک به دست برایش دست تکان می‌داد .

26 پاسخ به ‘شکل ماهی

Add yours

  1. خیلی زیبا بود اونهم توی یه داستان به این کوتاهی چه کلام وچه جملات زیبایی بکار رفت که فضای داستان رو برای آدم به راحتی میسازه.اندیشه هنرمندانه تان را گرامی میدارم

  2. سلام
    دنیای ما پره از این تاسف ها و ناراحتی هایی که ابرازش موجب پشیمانی ست!
    همون طوری که ماهی تا الی الابد نمی فهمه که اون دخترک بهش فکر می کرده اون دخترک هم لابد نباید ازش انتظار داشته باشیم که درک کنه روزگاری این مرد با اون هنرپیشه در عالم خیال چه بروبیایی داشته!
    البته از لحاظ ژاک لکان…! ولی خب باز شالوده شکن های فرانسوی عقیده دارن…!


  3. سلام محبوبه جان
    بسیار نکته چین بود!
    این همه مدارا و باز نگری از طریق دنیایی ماهی ها

    از خم زلف تو
    از اهل جنون شده ام
    و در این سلسله عمری ست
    که به خون شده ام!

  4. سلام ؛

    گفتم ؛ غم تـو دارم ، گفتا ؛ غمت سر آیـد

    گفتم ؛ که ماه من شو ، گفتا ؛ اگر بر آیـد

    » ستیغ سخن » با شرح 2 غزل از حافظ به روز است .

    منتظر حضور سبزتان

    مانا باشید و شادکام

  5. درودی گرم به گرمی روزهای آخر تابستان و روز های آغازین پائیز.
    دیر وقت دیشب و در واقع ساعت 3 صبح امروز یادداشت شما را خواندم .نوشته ای که خدا میداند قطره ای اشک به گونه هایم جاری کرد.اشکی که نه از سر شور و شوق و شعف بود ونه از غم و اندوه.شاید بتوانم به آن اشک سپاس بگویم(تعبیری بهتر از این نیافتم..مرا ببخشید).باور بفرمائید بسیاری از نویسندگان و هنر مندانی که من آنها را از نزدیک نمیشناسم و به من لطف دارند همواره راهنما ی من بوده و نوشته های نا قابلم را به نقد کشیده اند به طوریکه همواره تعداد نظرات خصوصی وبلاگم بیش از نظرات عمومی است و گر جه پاسخ دادن به همه آنها برای من که دوره کامپیوتر ندیده و فقط با یک انگشت و با پیرا کردن یک به یک حروف باید بنویسم کار بسیار دشواری ست اما وظیفه خود میدانم به همه آنها جواب بدهم و میدهم.اما از میان همه آنها شما را از این جهت برتر یافتم که میبینم مثل معلمی دلسوز که دست شاگردانش را میگیرد و قدم به قدم آنها را جلو میبرد برای ادبیات این مملکت عاشقانه دل میسوزانید و این لطف تنها شامل حال من نیست . در بسیاری از وبلاگهااز جمله اگر اشتباه نکنم در وبلاگ آقای علیرضا مجابی و خانم شمیم استخری وبسیاری دیگر این نقد های دلسوزانه و روشنگری های خرد مندانه تان را دیده ام و فهمیده ام که شما واقعا شیفته ادبیات ایرانید و صمیمانه در راه پر بار شدن هر چه بیشتر این رشته هنری میکوشید. آن قطره اشک سپاسی بود به خاطر اینهمه عشق و علاقه.قلمتان توانا باد و همواره در راهی که در پیش گرفته اید موفق وموید باشید.
    واما در مورد خودم:

  6. اول از همه خوشحالم که بعد از مدتی باز یه داستان از شما خوندم.
    جالب بود مخصوصا با طنز تلخی که داشت.هر چند به دلیل کوتاهی داستان فرصتی برای توصیف شخصیت و محیط نبود ولی باز هم پردازش خوبی داشت.احساس میکنم موضوع اصلی همان دو جمله ی ماقبل آخر بود
    ماندگار باشی.

  7. وقتی برای بار دوم این داستانک را خواندم بیشتر و بیشتر دلم می خواست نویسنده حرف کودکانه تری تو دهان آن دختر بچه بگذارد.می دانی کجا را می گویم؟جایی که دختر بچه می گوید که:»اما مال من این جوری نبود!فقط یکی بود،اونم اون زیر میرا گم شد…شما ناراحتین؟».به نظر من این جمله ی یک دختر نمی تواند باشد.یعنی می تواند باشد اما در صورتی که نویسنده بخواهد باشد و می گویم ایکاش نویسنده نمی خواست.شما ناراحتین البته خوب نشسته است و به اعتبار همین خوب نشستن»شما ناراحتین» است که می گویم ایکاش دختر بچه نمی گفت»اون زیر میرا گم شد…و باقی بقا.
    می خوانمت.می بینمت


    بی انصافی هم حدی دارد وحسابی .وقتی که داستان نوشته شده را داغ داغ که نوشته ای برای کسی بخوانی و خودت هنوز ندانی که چه آشی شده و نگران باشی تا لبها تکان بخورد وبگوید عالی ست و بپرسی برای وب نوشته ام به نظرت به درد گذاشتن می خورد واو باز بگوید خیلی وبعد که داستان را گذاشتی بیاید و بگردد تا پیدا کند نقطه ضعفی را که اول باید می گفت ، حق نیست که آدم بگوید آخر الزمان شده ! اما باز هم شکر همین که ایلنان می خواند و نگاه می کند دقیق سپاس

  8. سلام محبوبه جان، تولد وبلاگت هم (یک سالگی اش) مبارک!
    داستان این پستت هم مثل بسیاری از کارهات بیشتر یک سکانس کوتاه سینمایی بود، با ضرباهنگ های ریتمیک خاص خودش و چه باک که این روزها سینما و ادبیات سمت خویشآوندی نزدیکی با هم پیدا کرده اند و در آینده ی نزدیک، حرف اول و آخر را در میان مابقی هنرها خواهند زد. از من می شنوی مقدمه چینی داستان را بیشتر کن، تا حضور شخصیت ها بیشتر در ذهن خواننده بنشیند… این قدر هم گول کوتاه نویسی را نخور، بعضی وقتا از تاثیر درآماتیک اثر کم می کنه. راستی یه سئوال تازگی عضو انجیوی محیط زیستی جایی شدی رفتی سراغ سگ ها…کلاغ ها…ماهی ها؟! خبری هست بگو ما هم عضو شیم!


    کوتاه نویسی برای یک داستان کوتاه معمولی همان طور که گفته ای آفت است اما برای داستانک چه ؟ به هر حال داستانکها هم شرایط خود را دارند در آن ها نیازی به مقدمه چینی نیست چون فضایی وجود ندارد خلق یک موقعیت است وتمام که اگر این موقعیت بر بستر دیالوگ باشد داستان را غنی تر می کند .حالا یکی از علت های رواج مینی مال نویسی همین بودن قالبی به نام وبلاگ یا همان نوشته های اینترنتی ست که به خاطر شتاب این فضا خلق شده .ورنه حق با شماست من خودم داستان های کوتاه معمولی را وقتی به خاطر نبودن فضا ،موقعیت وشخصیت کوتاه می شوند نمی پذیرم .
    ممنونم از این یاد آوری به موقع
    وراستی مگر نمی دانی که خیلی وقت است که عضو انجمن کلاغ هاییم ما نسوان.

  9. تبریک وقتی معنا می دهد که انسان اجباراً در به در نشده باشد. این بلاگفا، حقیقتاً مرا خسته می کند. چه زمانی که حتی با سرعت بالایی که من در اختیار دارم، می خواهم وارد وبلاگی باشم و چه این روزها که نظم درونی آن برای گذاشتن مطلب به هم خورده است. اما این به معنای آن نیست که از محبت شما تشکر نکنم.

    من پست قبلی شما را از دست داده بودم. زادروز وبلاگی که در گستره ی ارتباطات انسانی، به انسان نیرو و امید می دهد، بر شما مبارک باد!

    با خواندن داستان کوتاهتان به تصویر ذهنی ای رسیدم که اقیانوسی در برابر برکه ای قرار گرفته است. هردو، هم موج دارند و هم عمق. اما آن که عمق بیشتری دارد، در خود درد بیشتری نیز ذخیره کرده است. واژه ها با چیدمانی سالم در ارائه ی این تصویر، برای من خواننده، نقش خود را به جا آورده اند.

  10. سلام-حقیقت اش من انتظار بیشتری از کار داشتم ،مخصوصاً با آن شروع لغزنده که مخاطب را سُر می دهد در داستان :
    [_ : می‌گم همه‌شون با هم کشته شدن ؟

    _ : نه اون‌جوری که یهویی باشه ، مثلا یکیشون یک ساعت یکی دیگه شون نیم ساعت بعد ، یکی دوساعت بعد ،یکی امروز یکی فردا … مکثی کرد وادامه داد این‌جوری .]
    اما بعد مخاطب حس می کند یک جوری فریب خورده است ،در واقع مراد از عبارت «کشته شدن» همان مردن بوده است که گویا برای تعلیق بیشتر به کار رفته
    جاهایی از کار هم زبان نوشته از فضای عاطفی و لطیف اثر دور می شود و بدل به
    زبانی سنگین و رسمی می شود :
    [ووقتی بلند شد که برود دست در جیب و سر در گریبان به دختر گفت :خداحافظ]
    =================
    به قول جناب مجابی خیلی هم نباید در قید کوتاه نویسی بود که این روزها آفتی برای
    داستان شده و در واقع توجیه یک جور بی حوصلگی است .همه ی حس و حال نوشتن یک داستان به همان چندین و چند بار نوشتن روی برگه های A4 است هی
    خط زدن های مداوم و هی شب بیداری هایش و …
    به هر روی پیروز باشی


    همان طور که برای جناب مجابی نوشتم آفت را قبول دارم به شرط این که بدانی چه می خواهی بنویسی وقتی قصد داری داستانک بنویسی دیگر نمی شود کشش داد تمام زواید یکدفعه بریده می شود .کوتاه ترین داستان جهان را چه کسی نوشته؟
    همینگوی !
    با تعداد بسیار معدودی کلمه ولی حس و عمق را نگاه کن :
    کفش های نوزاد
    استفاده نشده
    فروشی

  11. داستانت کوتاه کوتاه نیست چرا که داستان کوتاه معیاری دارد در ادبیات، سبک یا اصل ادبی است که بر پایه ی فشردگی افراطی و ایجاز بیش از حدِ محتوای اثر بنا شده است. در فشردگی و ایجاز تا آنجا پیش باید برویم که فقط عناصر ضروری اثر، آن هم در کمترین و کوتاهترین شکل باقی بماند. به همین دلیل برهنگی واژگانی و کم حرفی از محرزترین ویژگی های یک اثر کوتاه کوتاه به شمار می رود.

    می بخشی خیلی حرف زدم .به روزم با شعری ونظری در ایسنا

  12. سلام
    داستان زیبایی را خواندم با طنزی که به زیبایی در متن به کار گرفته ای.به گمانم داستان از ایجاز لازم برخوردار است.
    با یک داستان به روزم و منتظر حضورتان.
    شاد و پیروز!

  13. سلام خانم موسوی

    داستانتان را خواندم . كار خوبي بود فقط به نظر من در بخش» اما نگفت كه در مرگ هنرپيشه ….. با توجه به تسلط شما فكر كنم كمي كوتاه امده بوديد . موفق باشيد

برای رضابهارلو پاسخی بگذارید لغو پاسخ

بالا ↑