تولد یک درام

                                              تولد یک درام*

دو مرد که شتابان طول خیابان بی درختی را طی می کنند به هم برمی خورند .

-:سلام

– :سلام

محکم به هم دست می دهند و این تصادف برایشان غریب نیست . یکی سپیدموی و سپید روی و آن دیگر با قدی نسبتا کوتاه که موهای سرش هم تا آنجا که توانسته عقب رفته .

دومی: بهت تبریک می گم

اولی:منم بهت تبریک می گم .چه خوب کردی آمدی

دومی: نمی خواستم بیام ، حال خوشی نداشتم ولی خب شد دیگه .از کدوم طرف بریم ؟

اولی :بریم …؟!کجا بریم ؟

دومی:مگه نگفتی بریم …فکر کردم باید جایی بریم

اولی:نه !گفتم چه خوب کردی که از این جا رد می شدی .

دومی:از این جا رد می شدم ؟!…ولی من می خواستم جایی برم ، همین جوری که از این جا رد نمی شدم

اولی:خب منم همین جوری رد نمی شدم ،اما می گم چه خوب شد که تورو دیدم …یعنی ما دوتا همیگه رو دیدیم

دومی:اونم این جا …توی این خیابون

اولی:راستی درختاشو دیدی ؟

دومی:(می خندد)درخت؟!

اولی:می گم دیدی که چه بلایی سرشون اومده ؟!

دومی:یادم می آد اون وقتا نگران کلاغا بودیم .کلاغایی که روی درختای خشک قار می کشیدن

اولی:با چه صدای خشکی هم .برامون هر بار قارکشیدنشون به معنی این بود که یکی امروز و فردا از این جا می ره .

دومی:تا کم کم نوبت درختای کوچه رسید

اولی:آره…آره یادمه…درختا هم این جوری یکی یکی افتادن ؟!

دومی:واقعا افتادن ؟!

اولی:نه ! مگه می شه که درخت بیفته

دومی:حتی اگه خشک خشک باشه ، پوک پوک .یکی دوتا شاید زیر برف خم بشن یا حتی بیفتن اما همه …

اولی:تازه برف کجا بود؟مگه توی این کوچه چند ساله یه ته فنجون بارون ناقابل باریده؟!

دومی:غیر از این سوز بی بو وبخار .نه مهی نه شبنمی نه هیچی …

دوتایی دست در جیب خیابان را بالا می رفتند و دومی مسیر اولی را درپیش گرفته راه خود را گذاشته بود برای بعد .

دومی:یادت می آد سر اون داستان اول چه دعوایی با هم راه انداختیم ؟…

اولی : من مخالف اون جورنوشتن نبودم اما معتقد بودم نوشتن اون جوری مناسب زبان نیست

دومی:می دونم …می دونم …خب دقیقا من هم به همین دلیل با کارای تو مشکل داشتم

اولی:حالا چی؟!…

دومی:حالا که هردومون با سماجت راه خودمونو رفتیم وپیدا کردیم و هردوتا ….

اولی:هردو موفق ، مگه غیر اینه ؟ چرا می ترسی بگی؟… همه می دونن

دومی:نه!…از این حرف نترسیدم .اینو می دونم .موفق ؟! ولی …هردو مثل هم شدیم .منظورم اینه که چقدرمشابه ودر شرایطی یکسان

اولی:یک سرنوشت؟

دومی:هوم

اولی:چون هر دو مال همین محل بودیم … همین جا کار کردیم که درختاش یهو محو شد.خیلیا رفتن … ولی ما نرفتیم …اینم یه تشابه دیگه

دومی:ویادمون رفت که از کی بارون نباریده

اولی:یا برف!

دومی:یادش به خیر (پیپش را در می آورد به نشانه ی تعارف جلوی دوستش می گیرد ویادش می آید که او اهل پیپ نیست )اما اون وقتا یه چیزی بود که بشه سرش بحث کرد

برای روشن کردن پیپ دمی می ایستند وباز به راه می افتند اما این بار با شتابی کمتر

دومی:تویه عشق دور داشتی…

اولی:نه!…عشق نبود اون یه استعداد بود ،استعدادی که همین الانم می گم کسی مثل اون پیدا نشد تو زن ها

دومی:چرا عشق بود…حالا که گذشته بازم انکار می کنی؟

اولی:خب… چون نبود مگه ترس دارم

دومی:ولی خب حق باتویه …هیچکی مث اون نمی تونست تو هنر بدرخشه

اولی:هنر؟!

دومی:این جا خیلی سرده …این سوز سرد وقتی با باد همراه می شه کلافه م می کنه

اولی:خبرشو دارم ،خیلی بد اخلاق شدی

دومی:دیگه طاقت هیچی رو ندارم .پوستم زود ترک می خوره .اومده بودم بهت تبریک بگم وبرم

اولی:تبریک برا چی ؟

دومی: هنوز یادت نیومده؟برا تولدت دیگه ؟! پس تو این جا چکار می کردی؟

اولی:اومده بودم ببینم میشه این جارو دوباره روبراه کرد، یه چیزایی راه انداخت

دومی:حوصله داری ها؟!چه جوری؟ مگه می ذارن .تازه اگه بذارن کی می خواد اجرا کنه ! کی دیگه می تونه؟

اولی:شاید کسی باشه که بتونه کارو خوب در بیاره اگه صحنه ای باشه

دومی:من که دارم برمی گردم

اولی:کجا می ری؟

دومی:شمال…رشت یا لاهیجان …یه جایی که بارون باشه

اولی:من این جا کار دارم ، ممنون که با این حال به خودت زحمت دادی

دومی:طوری نیس چند تا ترک روپوست بیشتر می شه

اولی)زیر لب)آره حتما بیشتر می شه

دوباره با هم دست می دهند آرام وبی شتاب و مدت مدیدی دست هم را نگه می دارند ویکی به چشم های سبز ودیگری به چشم های قهوه ای خیره می ماند.دومی راه آمده را برمی گرددتا راه خود را برود و اولی به راه ادامه می دهد .صدای کشیده شدن ترمز ماشین بر آسفالت خشک و سرد . اولی همان طور پشت کرده دمی می ایستد .بعد نگاهی به پشت سر می اندازد و یک دست در جیب به راه می افتد در حالی که زیر لب می گوید :تولد خودم را تسلیت می گویم .


*پیام تبریک اکبر رادی برای تولد بهرام بیضایی درست در زوز درگذشت رادی به دست بیضایی رسید و بیضایی درگذشت رادی را چنین تسلیت گفت :» تولد خودم را به جامعه ی نمایش ایران تسلیت می گویم .»وبدین شکل مرگ رادی موقعیتی دراماتیک شد.درگذشت درام نویس.

44 پاسخ به ‘تولد یک درام

Add yours

  1. بُرش اندیشه برانگیزی بود. برخی آفریده های ذهنی، با آن که از هیچ جایی، مستقیم برگرفته نشده اند اما انگار تکه تکه، همه ی زندگی را در خود دارند. محتوای این گفتگوها اغراق آمیز نبود. بازتاب طبیعی ترین دریافت بخشی از جامعه ی اهل هنر ایران بود. فاجعه آن زمان است که برخی غوره نشده، خود را « مویز » مستی بخش جامعه ی هنر می دانند.

  2. مثل همیشه زیباوتلخ
    این تویی خانم فاطمه عزیز
    زیبا چون زندگی وتلخ چون واقعیت
    این تویی خانم فاطمه عزیز
    باتوهم بروزم
    مجموعه شعرشبیه تنهایی هم ازحقیرماه آینده وارد بازار می شود
    به من سربزن

  3. سلام

    … دغدغه در ختانی که بی کلاغ می افتند، بارانی که خیس نمی کند و کودکانی که نمی دانند آدم برفی ها زود می میرند… دغدغه دود و دود و دود و سینه هائی که نفس ته ته شان گیر کرده . . . باید برای روزنامه تسلیتی بفرستم!

    عاشق بمانی عزیز!

  4. ای کاش می شد، این گفتگو را در ابعاد دیگری ادامه داد. با دریافت تبریک اکبر رادی و دریافت خبر مرگش همزمان، نمی دانم چرا به یاد جوایز سلطان محمود غزنوی و ورود مأموران معذور او افتادم که ظاهراً از در « زندگی » وارد شده بودند، اما فردوسی را از در « مرگ » که دروازه ی دیگر شهر بود، بیرون می بردند. شهری که فقط دو دروازه داشت، حتی به تصادف، نشد که جوایز سلطان، درست تابوت فردوسی را بر سر راه خود ببیند.

    من آخرین بار که از اکبر رادی چیزی خواندم نوشته ی سراسر خشم او به سردبیر یکی از مجلات تهران بود. آن نامه، نامه ی بدی بود. اما شنیدم که آن سردبیر و دیگران، او را عاصی کرده بوده اند. هیچ نمی دانم. به قول معروف: العهدة علی الراوی!

  5. ما که در این سوی دیوار زمان، پس از مرگ اکبر رادی ایستاده ایم، انگار گفتگوها، خبری از یک ابدیت خاموش یا خاموشی ابدی دارد.

    نظر شما را در مورد بخش دوم دکارت خواندم. با شما در آن بخش شک نکردن های احتمالی او، با شما هم آوایم. اما دوست گرامی، مگر ما انسان ها که به باورها و دانش های معینی در این یا آن زمینه می رسیم، می توانیم همه ی آن ها را در زندگی روزانه ی خود عملی سازیم. بی تردید، شک های ذهنی دکارت با باورهای روزانه ی او، تفاوت های معینی داشته اند. اگر چنان نبود، پزشکان ما که کار کرد بدن را می دانند، نباید پرخوری کنند. مشروب بخورند و یا برخی حتی به مواد مخدر اعتیاد داشته باشند. به قول سنایی غزنوی:

    صد خواجه بدیدستم گفتاری و پنداری

    یک خواجه ندیدستم گفتاری و کرداری

  6. سلام محبوبه جان! ببیخشید خیلی گرفتارم و نتونسته ام مشخصات و مطالب آن کتاب را برات ایمیل کنم. اگر کار از سر و کولم پایین بیاید حتما می نویسم و می فرستم. ضمنا آخرین نظری که برای شمیم گذاشته بودی عالی بود .گون من هم نظری در همین مایه ها براش کذاشته بودم و انگار ناراحت شده.ولی خیلی خوب می نویسه. روان و عمیق ولی به قول شما برخی جاها تبدیل به زندگی نامه شده.

    محبوبه بدو بیا ثروتمو به حراج گذاشته ام. بیا ببین که چقدر ثروتمندیم.

  7. من دست وچپ راستم را هم نمی شناسم تنها می دانم که به قول فروغ روشنی خوب است می دانم که ماست به حرف هیچ سایه ای سیاه نخواهد شد می دانم که زیر طاقهای پل های سنگی این شهر هنوز خوابگاه کودکان گرسنه است

  8. سلام و سپاس که به من سر زدید. اگر مایل باشی لینکت می کنم و شما هم اگه دوست داری این کارو بکن. حدود یک ماه قبل بود که یادداشتی از اکبر رادی در روزنامه ی اعتماد خواندم که در آن گفته بود جوایز و جشنواره های رادی مال خودتان چه من در آخر خطم .او تجلیل آخر عمر را به تجلیل از مرده شبیه کرده بود و آن را نژذیرفته بود. اما چه کسی می داند رادی چه درد هایی کشید . مثلن برای همین تاتر شهر تهران چه قدر ناراحت بود . می گذاریم تا بمیرند و بعد یادشان می کنیم.

  9. تبریک مرا هم بابت رادی و آینده یی نچندان دور برای بیضایی بپذیرید . اینجا از هفته هم گذشته که گاز نداریم اما اثر تو یخ هفتگی مرا آب کرد…. لذت بردم.درود… با برترین پایانبندی های سینما بروزم

  10. زندگی ما با کندیش همانند مرده هاست تولد و مرگ بی اختیاری که زندگی بی انتخابی در بی اختیاری محصول آن گشته است . موفق باشی.

  11. محبوبه ی م عزیز
    سپاسگزارم که دوباره خواندی و بازهم لطفت شامل حال من و داستان شد.

    اما این مکالمه هم در سوز و سرمای خشک هنری امان ،در این برهوت جامعه ی هنر ی که کسی را به کسی نیست «شاید»! این آخرین بار نباشد که تبریک تولد وپیام دوستی دیر به دستمان می رسد!

  12. در» گل یا پوچ «بحثی در ارتباط با «عینیت در شعر «» بین دوستان عزیزم در جریان است که خواستگاه این بحث پلاک (۳۰)می باشد(در ضمن برای اینکه با مطلع بحث روبرو شویم مرور مجدد پلاک (۳۰) الزامی می نماید-لطفن در » گل یا پوچ » بخوانید) و از آنجایی که بحث مورد نظر به شکل جدی در حال پیشرویست لازم دانستم که آن را به «چت نشینی» انتقال داده تا فضایی مناسب تربرای همه دوستان عزیز فراهم و شرایط برای گفتگویی فراگیرتر مهیا گردد در ضمن روند بحث از بالا به پایین می باشد….شدیدن منتظر همراهی شما هستیم!…..
    ********************************************************
    محبوبه جان محبت کن ادرس را مجدد برام بفرست امروز کفش و کلاه کردم برات کتابها را بفرستم هر چه داخل پوشه ها را گشتم نبود یا پریده یا من یادم نیست کجا سیو کرده ام در هر صورت برام بفرست تا فصل امتحاناته …حالا که فراغتی است برات بفرستم پس منتظرم دوست خوبم ….مرسی// در ضمن توی بحث هم شرکت کن نظرت برام مهمه ….

  13. سلام
    چه نمایشنامه ی زیبایی انصافا مو به تنم راست شد حتی اگه نه عکس میذاشتی و نه شرح بازهم میشد فهمیدشون
    خدا رحمت کنه رادی رو

  14. رواق منظر چشمم آشیانه تست
    کرم نما و فرود آ، که خانه خانه تست
    سلام، از حضور کسی چون شما حتی در سرمای زمستان شاخه های ارغوان رنگین می گردد. هر باری که آمدید، قدم تان بالای چشم.

  15. سلام

    بله مطالب را خواندم اگرچه دريافتم تا بهتر بخوانم ولي نوعي حساسيت در نوشته هايتان نسبت به سوژه وجود دارد كه برام جالب بود .
    بااحترام هجووووووووووووووووم

  16. چی بنویسم محبوبه خانوم …توی پست قبلی در باره ی هنرمند نوشته بودی ..و حالا مرگ هنرمند…
    هنرمند درون گرای ایرانی ، که او هم شاید به گونه ای تنها بود ..و حداقل قطعی است که در تنهایی و غربت مرد..
    چرا هر وقت این مرگ ها سر می رسند ما یاد بدهکار ی های خودمون می افتیم و دلمون می گیره و من عجیب می رم تو خیال اون پیرمرد خنزر پنزری و هدایت و خودکشی ..
    کسی برا زنده ها تره هم خرد نمی کنه …الهی بمیری همایون تا معروف بشی و دلشون برات کباب شه…
    بد روزایی شده محبوبه خانوم….
    چقدر صدای شیون و کلاغ و برف ، چقدر صدای تنهایی و خاموشی و چقدر در این زمستان یخی زود دیر می شود و الی آخر….
    رفته بودم توی حیاط ادم برفی درست کنم ولی اونقدر بی حوصله بودم که حتی برا آدم برفی هم هویج جای دماغ نذاشتم و صبر کردم همین جور مثه همه ما آدمای این روزگار به مرور زمان مضحکه بشه …
    بیچاره ما ، بیچاره هنرمند، بیچاره تنهایی

  17. سلام
    ممنون که خبر دادی
    اگر بشه داستان امروز رو به دو ابر مجموعه تصویر گری و درام تقسیم کرد داستان تو به گونه تصویر گری تعلق داره که مورد علاقه من هم هست.از اونجا که این گونه برعکس درام هیچ گره داستانی نداره نشوندن مخاطب تا آخر داستان کار سختیه و روشهای خاص خودش رو داره.چون داستان هیچ تعلیقی نداره.به نظرم بهتره فیلمهای بکر پسر رو حتما ببینی.یا مثلا کارهای ونه گوت رو بخونی.
    به روز شدی حتما خبرم کن
    موفق باشی

  18. سلام محبوبه ی عزیز !
    لغزندگي زمين از زيبايي بازي هاي زير نور افكن كم نمي كند اصلن محبوبه !
    با شعر به روزم و منتظر
    لینکت با احترام افزوده شد
    پایدار باشی

  19. با سلا م و سپاس بخاطر نوشته های خوبی که داری و نگاه ارزشمندت به مسا ئل فرهنگی.برای همه چیز ممنون. لطف شما را فراموش نمی کنم .

  20. سلام دوست عزيز
    با مطلبي تحت عنوان « احمدرضا احمدي و موج نو » به روزم

    احمدي از شاعراني است كه به خاطر جريان سازي در شعر معاصر قابل دقت نظر و بررسي است پيشنهاد او در كتاب « طرح » هر چند براي ادبيات فصل تازه اي نبود ( قبل از او هوشنگ ايراني دست به تجربه هايي در بي وزني ، ايجاد اشكال در فهم مفهوم ، سكته هاي خوانشي ، بازي هاي زباني و گريز از سلطه شعر ممكن زده بود ولي تداوم نداشت ) اما هسته اصلي جرياني را ساخت كه بعد ها به نام شعر « موج نو » قسمت اعظمي از ادبيات معاصر را با خود درگير كرد .
    .
    .
    .
    بي ترديد هر نگاهي در تلاقي با ديدگاههاي ديگر است كه منتج به نتيجه مي شود پس منتظر شنيدن(ديدن)ديدگاههاي شما هستم.

    پيروز باشيد

  21. سلام محبوبه عزیز!
    رادی را از نزدیک دیده بودم . اهل همین جا بود. در یک شهر بودیم و در یک هوا. در باران. مهربان بود و صبور. کم عصبانیت او را دیده بودم و از طرفی هم حرف و حدیث ها در موردش زیاد بود. ولی در اینکه ما یک نمایشنامه نویس را از دست داده ایم شکی نیست. می دانم که هنوز هنر نمایشنامه نویسی در ایران کاملا شکل نگرفته و آنقدر نمایشنامه نویس کم داریم که همین محدودهایی که می نویسند برای ما مانده اند. مگر در آینده جوانانی که دارند کار می کنند به کاری دست زنند که این اوضاع نابسامان نمایشنامه نویسی در ایران درست شود.
    رادی رفت . بی آنکه دردش فهمیده شود. می دانی در فیلم های آنجلوپلوس که جالب است همه در مورد هنرمندان است . هنرمند همیشه تنهاست. فهمیده نمی شود واز طرفی همیشه خانه به دوش است. انگار هیچگاه آرام و قرار ندارد. هیچ چیز آرامش نمی کند. هیچ جیز او را به جایی وصل نمی کند. حتی عشق. چرا که عشق آنها هم همراه آنها شروع می کند به سفر و رفتن. تنها مرگ است که یک هنرمند را آرام می کند. اگر نه جسمانی که روحش را. روح نا آرام رادی هم آرام گرفت. تا بعدی که باشد.
    ما که هنرمند نیستیم و روحی سرگردان نداریم. خوشا به حال هنرمندان که می فهمند زندگی چیست. چرا که زیسته هایشان را تصویر می کنند.
    محبوبه عزیز! روحت همیشه در تلاطم
    همیشه نویسا. همیشه بهاری…

  22. زلزله ی بم»
    شعرنامه ی سوم من به تیرداد نصری

    و……

    انگار تازه شاعر شده ام

    سلام خانم موسوی عزیز. با این شعر توی بجنورد که هستم به روزم. سر بزنید خوشحال می شوم.

  23. سلام همراه مهربان
    بعد ز مدتی تاخیر بالاخره فرصتی دست داد و دل خون دل نوشته با دلنوشته ای با عنوان « می خور رو »بروز شد و دلخون بی قرار دوستان چشم براهتان دوخته است …بیا ای همدل و ساز کن سخن دل را که بی تاب دل نوشته های عطر افشانت هستم ای زیبا دل..

  24. سلام
    خوشحالم که اینقدر پیگیری و جدی…می دانم طرح و بر نامه هم داری- در باره ی «عینیت» بیشتر فکر کن یک گفتگو ی دو سا عته داشتم با عارف رمضانی در همین خصوص توی پست بعدی چت نشینی می زارم دوست دارم در گیر باشی بیشتر…..به مر تضی عزیز من سلام برسان شادی به کامتان باشد….

برای طلوع پاسخی بگذارید لغو پاسخ

بالا ↑