…»وقتی که باد سخن میگوید….»
دو نفر که روی صندلی های ردیف
وسط نشستهبودند در گوش هم پچپچ میکردند .
-:امشب ماشینو ورمیداریم و میریم
-:کدوم ماشین ؟! ماشینو که
سعید برد .
-:خب ! ماشین میگیریم
-:…
-:با ماشین همایون میریم خوبه
؟
-: من فکر نکنم بیام
[زن زانو زده و نگاه ماتش
را به آسمان کاغذی دوخته بود ]
-:[دمی به صحنه خیره ماند] من که میرم . توش کلی پوله
-:چقدر ؟!
-: کمش پنجاه تا
-:…
-: نمیآی ؟
-: [بدون این که سر بچرخاند ]مطمئنی ؟ برای دوتامون ؟!
-:بابارو ؟!فقط که برای پول
نیست . میآی؟!
-:…
-: میآی ؟!
-:اگه ماشین باشه و…
[صدای فریاد زن در سالن
پیچید …]
«وقتی که باد سخن می
گوید .»
و پرده فرو افتاد .
باد همه چیز را به هر کوی وبرزنی گفت
سلام ، با «تولد یک «میرحسین دومخردادی» به روزم !
و باد چه بی صدا نفله شد هنگامی که انسانی میخواست مردانگیش را ثابت نماید و دیگر زنی نبود تا انسان را فریاد کند و پرده ای نبود تا بادی آن را بردارد….
سلام
باد را بایدبه باد داد.کمی گم شدم راسش.موفق باشی دوست فرهیخته ام.
مرسی از حضورتون
سلام باید بیش از یک بار بخواند و نظر بدهد در زمانهای متفاوت . تا شاید ذهن بتواند فضا را و آدم ها را بهتر در نظر بیاورد و ممنون از نقطه نظرهای خوب و موثرتان .
سلام و ممنون از دریچه ای که رو به هیچ گشودید .
……
این داستان در همتنیدگی دو روایته
دیالوگی که بین دو نفر در سالن تئاتر برقراره و شرح روایت تاتر در حال اجرا و مخاطبی که از میانه این سانس وارد سالن می شه .پس نه پیشینه ای از این دو ادم داره و نه دلالتی که دیالوگ ها اجرا می کنند قابل پیشبینیه
میتونه طرح و برنامه یک سرقت باشه ( کمی دور از ذهنه . حضور چنین انسانهایی در سالن تئاتر مناسبتی نداره ) یا برنامه ای تجاری حتی مربوط به معاملات پشت پرده هنری . هر چه که باشه از نگاه مخاطب پوشیده است پس باید اتفاق رو در همین میانه جستجو کرد . شاید این دیالوگ بیشتر از اینکه ناخوداگاه ذهن مخاطب رو به پس و پیش دو کارکتر در حال گفتگو منحرف میکنه وجه تناسبی با زن روی صحنه تئاتر و نگاه مات و فریاد زن و دست اخر فرو افتادن پرده داره .
چیزی که برای من سوال برانگیزه اصرار به کلمه » ماشینه » که به عنوان نشانه برجسته این داستان چند بار تکرار می شه و بسامدش تا انتهای داستان باقی می مونه ولی عقیم رها شده .
هر چه که هست فریاد زن و اوردن گزاره «وقتی که باد سخن می گوید » طعنه و تعریضی آشکار به گفتگوی پنهان اون دو شخصه .
و فرو افتادن پرده هم ایهامی از پایان نمایش و آغاز پرده دری از یک واقعه .
گویی که زن روی صحنه ناخواسته در حال ایفای دو نقشه
نقش دوم حتی از نگاه دو شخص مذکور پنهان می مانه به این دلیل که در حوزه تاویل مخاطبی است که از میانه این نمایش پا شو به سالن گذاشته .
…
موید باشید و باشید
چه شد که موضوع استعاذه آیت الله شهید دستغیب به این تصاویر ختم شد؟
؟؟؟
با درود
اما این باد با من دشمنه .
حرف های منو نبرد و حال منو به هیچکس نگفت شاید به خیال خودش راز داری می کنه.
خانم موسوی : جالب بود این داستان های کوتاه منو می برند به جاهایی که فکرش رو نمی کردم.
برکت باشید
سلام . بایک داستان به روزم
سلام خانم موسوی
متاسفم که ایاب و ذهاب من به خانه اتان کم شد ! خیلی دوست داشتم در پست قبلی نظر می دادم زیرا من زیاد فیلم دیده ام. در دنیای تصویر در شماره ای گزیده ای از صد دیالوگ برتر نوشته شده است . البته شاید اگر یک نظر خواهی درباره بهترین صحنه های فیلم ها که دیده شده ،باشد به نظر من بخاطر ابهت سینما باهیجان تر می شود . در مورد داستان کوتاهتان ، داستان جالبی بود با دو فضا که به هم پیوند می خورد . البته من معتقدم در این داستان ، فضاها تصادفی با هم قرین شده اند تا هدف داستان نویس تامین شود و این کمی بعد تصنعی داستان را بالا برده است .
در ضمن من بعد از مدتی مدید با یک پست جدید و شعری کوتاه آمده ام . آمدن شما باعث خوشحالی است . موفق باشید
اول بار بود که می آمدم. به همین خاطر حرفی نزدم . لذت بردم.
حنای حنانه………….داستان
خوشحال می شوم………..
با سلام
وبلاگ ادبی سمیل با یک داستان کوتاه به نام «تخفیف ویژه» از خودم به روز است. منتظر نظر مفید شما دوست عزیز هستم.
سلام
با » دقت » به روزم.
سلام
پرداخت خوبی داشت …اما داستان کوتاه کوتاه ؟!!هرچند از این جمع و جورتر بشود ، شاید بر ابهامش افزوده شود.
سرافراز باشی و شاد
سلام به محبوبه موسوی عزیز
حتی داستان کوتاه کوتاه هم نیاز به فضاسازی دارد.با اینکه سعی شده بود به شکل فیلم نامه اطلاعات داده بشود، باز هم ضعیف عمل شده.مثلا این دو نفر رو صندلی ردیف وسط کجا هستند؟
کلیت داستان هم که در لفافه گویی ها و فضای ذهنی قوام نیافته ی نویسنده به سختی قابل دریافت است.به نظرم ایراد اصلی پیاده نشدن ذهنیت نویسنده روی کاغذ بود.
سلام
یه خبر خوش
با استفاده از سایت http://www.abzarak.com می تونی به صورت رایگان امکانات مختلفی به وبلاگت اضافه کنی.
مثل رتبه سایت در گوگل، نمایش آب و هوا، دیکشنری آنلاین، ساعت عقربه دار و امکانات دیگه…
جالب بود.بخصوص بیگانگی بین جملات بازیگر با حرفایی که اون دو نفر می زدن.
سلام علیکم.
دیالوگ و داستانی کوتاهتر:
اکبر گنجی خطاب به مسعود ده نمکی
به نقل از مسعود ده نمکی
به نقل از
http://www.etemaad.ir/Released/88-01-30/151.htm
بيشتر به درد کله پزي مي خوري تا روزنامه نگاري
سلام دوست عزیز
داستان را خواندم ولی برداشت مشخصی ازش نداشتم شاید باید دوباره بخوانم آن هم وقتی دیگر …
سلام مهربان..از تاخيرم عذر مي خوام.در روز مره گي ها گم بودم..متن رو چند بار خوندم هريك از جمله ها منو به فكر برد
زن زانو زده و نگاه ماتش را به آسمان کاغذی دوخته بود
صدای فریاد زن در سالن پیچید .
«وقتی که باد سخن می گوید .»
اسمان كاغذي و باد ناپايداري وبي ثباتي را تجلي مي كرد وانساني به سرگرداني باد كه فريادش چون زوزه باد صحنه را پر مي كند..زانو زدن زن كه استيصال ودرماندگي را جلوه گر ساخته..وماشين كه به گونه اي احساس فرار يا به دست اوردن امنيت از دست رفته را تداعي مي كند واين مفاهيم مجموعا با يكديگر در اميخته و پيام رساني را تكميل مي كنند
زيبا نوشتي دوستم..درود.
سلام عزیزم…
خوشحالم که بهم سر زدی…
من هم خودم چند وقتیه مشغله هام زیاد شده کمتر می رسم به این دنیای مجازی بیام و از دوستهایی خوبی مثل شما بی خبر بودم…بی معرفتی منو ببخش…
موفق باشی
خوش به حالت
من 1 ماهه واسه دانشگاه 1 طرح فیلمنامه میخوام هیچ چیز به ذهنم نمیاد
با 1 پست جدید آپ هستم
سلام
حالا که داستان را دوباره خواندم یک چیز هایی دستم آمد ولی ممکن است با منظوری که داشته ای خیلی متفاوت باشد کد هایی که من گرفتم : توش پوله …. فقط که برای پول نیست …. و روایت هایی از تئاتر ی که در جریان است … نگاه مات زن …. صدای فریاد زن … به نظر می آید این دو نفر درباره تن فروشی صحبت می کنند و چه دردناک باد سخن می گوید
سلام
به صورت اتفاقی با وبلاگتان آشنا شدم
آخرین دستنوشته هایم در http://babakshams.blogfa.com
در صورت تمایل سری به وبلاگم بزنید
موفق باشید و برقرار
محبوبه خانوم … توی این دوره زمونه هر چیزی رو که نیگا می کنی ته ش به این می رسی که برای پوله…
توی تمام صنف ها و کارها رد پای پول رو می بینی و بدجور هم می بینی …
من هم بالاخره به روز شدم و منتظر
به هر حال کار به جايي رسيده است که هر جا استخواني در زميني پيدا شود، تعدادي شايعه ساز جمع مي شوند و قصه يک خواب را انتشار مي دهند که اينجا مرقد امام زادهاي است که شفا مي دهد، حاجت مردم را روا و بلاها را برطرف ميکند و به اندک مدتي مردم دور آن گرد آمده و پولها و فرشها و اثاثيه و مسافرخانه و اوقاف بسيار براي گور خيالي و مجهول الهويه فراهم مي شود و گروهي مفتخور از درآمد موقوفات و نذورات و فروش قبر در اطراف مرقد به نان و نوايي مي رسند. از جمله در آستانه ي گيلان، براي کسي موسوم به سيد جلالالدين اشرف در نزديکي سفيدرود، بارگاهي ساخته اند که در بين فرزندان ائمه چنين شخصي شناسايي نشده است، اما چه پولهايي که در ضريح او ريخته نمي شود!!
يعني زندگان ما براي روزي خود به درهمي محتاج هستند در صورتي که هزاران درهم به اموات داده مي شود. چنين مي گويند که وي اين شعر را در ايام قحطي سروده است, زماني که زندگان در به در به دنبال يک درهم بودند ولي در همان حال هزاران درهم در ضريح اموات مي ريختند!nhkh.blogfa.com——121alidana.blogfa.com
بازم آپ هستم
سلام
ببخشید که دیر اومدم خانم موسوی
داستان رو خوندم زیاد سر در نیاوردم. ما ادبیاتمون ضعیفه!
با مهر
دوست اندیشمند مهم همدلی و درک مشترک ما از دغدغه های انسانی پیرامونمان است . حسن نیتت را می ستایم و خوشحال از هموطن بودن با چون شماهایی هستم که توان و جسارت تحمل و تفاوت دیگری را نیز دارند و اینچنین تفکراتی منشا از بینشی دموکراتیک و اومانیستی دارد…
اهورایی و مانا باشید دوست من
از نظر هرتسینگر، «با نظامی که منتقدان داخلی خود را «دشمنان خدا» اعلام
میکند، آنها را به طور سیستماتیک شکنجه میکند و صدها نفر را به اعدام
میسپارد، زنان را به خاطر رابطهی نامشروع به مرگ از طریق سنگسار محکوم
میکند، همجنسگرایان را به جرثقیلها آویزان میکند، نه فقط نمیتوان
گفتوگوهای دیپلماتیک «عادی» داشت، بلکه حتا نمیتوان با این …نظام مناسبات
اقتصادی و تجاری عادی نیز برقرار کرد.»